Part🔥2🔥

1.1K 278 57
                                    


جونگ كوك از اتاق سوكجين بيرون اومد و آروم در رو بست.

-هنوز چيزي نميخوره؟ يه هفته شده اينجوري ضعيف ميشه

جونگ كوك با تاسف سرشو تكون داد.

مادرش، ملكه ي دوم با نگراني صورت پسرشو توي دستاش گرفت:
-با پادشاه صحبت كردم با وجود پيش گويي هاش ما حتي نميدونيم دنبال چه مدل همسري براش باشيم. اين يعني ماه ها جنگ و خونريزي .

جونگ كوك دستاي مادرشو از صورتش جدا كرد:
-بهش حق بديد. الان خبردار شده عمر بلندي نداره يا همسري كه هنوز پيداش نكرده عمر بلندي نداره. انتظار نداريد كه راحت باهاش كنار بياد؟

ملكه ي دوم با استرس كمي قدم زد و دوباره به جلوي پسرش برگشت.
-بايد آماده بشي جونگ كوك . پادشاه به زودي دنبالت مياد. اگر سوكجين از گزينه هاي پادشاهي خط بخوره نفر بعدي...

جونگ كوك حرفشو قطع كرد:
-من از هيونگ قوي تر نيستم و پدر اينو ميدونه. اگر سوكجين هيونگ از ليست خط بخوره ، پدر بايد كاملا اميدشو نسبت به اينكه شاه بعدي از خون خودش باشه رو از بين ببره.

ملكه ي دوم با ناراحتي سر تكون داد:
-ملكه اول از اون روز مريض شده. هايسونگ اينقدر نگرانه كه...

جونگ كوك لبخندي زد:
-برو پيشش. ملكه ي اول از حضورت خوشحال ميشه.

مادرش لبخند مهربوني زد:
-مراقب برادرت باش. از آشپز خواستم غذاي مورد علاقشو درست كنه

و با احترام متقابلي راهروي اتاق سوكجين رو ترك كرد.

جونگ كوك نفس عميقي كشيد. به آشپزخونه رفت تا ظرف غذاي آماده شده رو تحويل بگيره.

بعد از ورود دوبارش به اتاق سوكجين متوجه شد برادر بزرگترش از تخت بلند شده و كنار پنجره نشسته.

هواي ابري اتاق رو دلگير تر كرده بود . ولي سوكجين آروم با انگشتش طرحي رو روي بخار شيشه ميكشيد.
جونگ كوك غرغري كرد:
-به الهه آتشي كه توي چشماته قسم، اينو نخوري يه جنگ تمام عيار باهاش راه ميندازم!

كمي به حركتاش دقت كرد:
-چي ميكشي؟

سوكجين زير لب گفت:
-چشماش..... نميتونم از ذهنم بيرونش كنم.

جونگ كوك سيني غذاي جلوي روي برادرش گذاشت:
-از بين كل زندگيت چرا فقط همين يه صحنه بايد يادت بياد؟
سوكجين سرشو توي دستاش گرفت:
-چرا دنبالش بگردم؟ اگر قراره بميره...

جونگ كوك در ظرف غذا رو باز كرد و با دهن آب افتاده يه قاشق از سوپ داغ و وسوسه انگيز جلوشو توي دهنش گذاشت.

همون جور كه محتوياتشو ميجويد ادامه داد:
-از كجا معلوم شايد خودت مردي !شايد يكي ديگه مرد! شايد اصلا هيچكس نمرد! اونا صرفا از روي حرف هايي كه زدي يه سري برداشت كردن . بعدشم شايد اصلا از همسرت خوشت نيومد چرا اينقدر نگراني؟

🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang