جيمين هنوز دو دل بود.
شب دوم رو هم توي تخت هوسوك گذروند ولي هيچ كسي نيومد نه يونگي نه حتي خود هوسوك... احتمال داد يونگي درخواست كرده تا هوسوك هم به پر و پاش نپيچه...يكي از سرباز ها يه سيني غذا براش ميوورد و روي ميز ميذاشت ولي يه دستي غذا خوردن سختش بود. تنها وعده اي كه تونست راحت و كامل بخوره همون صبحونه اي بود كه يونگي بهش داده بود.
دوباره سر پا شد و به اتاق يونگي رفت. و در زد
شوگا درو باز كرد و بدون اينكه صورتش چيز خاصي نشون بده لبخند زد و دعوتش كرد كه وارد بشه و بلافاصله هم سر كارش برگشت.
جيمين معذب نشست ولي شوگا بي توجه بهش سرشو توي كاغذ هاي جلوي روش كرده بود.
جيمين منتظر نشونه اي از شوگا بود ولي اون پسر با بيخيالي تمام به كارش مشغول بود.
جيمين كمي توي اتاق قدم رو رفت تا چيزي توجهشو جلب كنه ولي هيچي به جز پسري كه بهش توجه نميكرد نبود.
كمي حرصش در اومده بود. بالاي سر پسر قرار گرفت و متوجه شد شوگا درگير تقسيم الهه ها براي هر كدوم از جبهه هاي مقاومته...
لباش آويزون شد... انگار واقعا بد موقع اومده بود.
-سرت شلوغه من ميرم-باشه خدافظ
جيمين اخماشو توي هم كرد و لباشو جمع كرد. ديگه داشت مشخصا حرص ميخورد
سريع خم شد و بوسه اي روي گونه ي يونگي گذاشت و سريع قبل اينكه پسر بتونه سرشو بالا بياره از اتاق خارج شد.
بيرون به در تكيه داد و دستشو روي گونه هاي تب دارش گذاشت و سعي كرد هيجان وارد شده بهش رو كنترل كنه.
و اونقدر سريع از اتاق بيرون زده بود كه نتونست لبخند دندون نما و لثه اي پسر بزرگتر رو ببينه.
===================
آفدا با ديدن نگاه خيره ي جين به شكمش غر زد:
-بس كنشاهزاده دختر توي بغلشو كمي فشرد و سعي كرد مخالفت كنه:
-تپل بودن بهت مياد خيلي بانمك شدي!آفدا خم شد تا چنگالشو توي بقيه ي خوراك گوشت اردك و سبزيجات فرو كنه:
-مرسي كه سرآشپز رو عوض كردي... اين يكي كارش خيلي بهترهسوكجين آروم شونه هاي دخترو نوازش كرد:
-عوضش نكرديمآفدا با تعجب چنگالشو زمين گذاشت :
-پس كي درستش ميكنه؟!جين لبخندي زد و به محوطه بيرون قصر نگاه كرد. از علاقه مندي هاي آفدا غذا خوردن توي بالكن اتاقش بود. اينجوري دسترسي خوبي به هواي آزاد و بعد دسترسي سريعي به تختش براي چرت بعد غذا داشت.
-نامجون برات ميگيره ... هر روز ازت ميپرسم هوس چه غذايي كردي و نامجون ميره بهترينشو توي شهر برات پيدا ميكنه ... اون خيلي خوب شهر رو ميشناسه و غذاخوري هايي ميشناسه كه هر كسي ازش خبر نداره
KAMU SEDANG MEMBACA
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fiksi Penggemar{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...