Part 🔥18🔥

1K 193 42
                                    


جفتشون لباس پوشيده جلوي در دفتر پادشاه بودند. اجازه ورود خواستند و وارد شدند.

پادشاه توي اتاقش قدم رو ميرفت و مشخصا استرس داشت.

با ورودشون معطل نكرد و به پسرش توپيد:
-تو عروستو توي اتاقش ول كردي تا با همسر اولت بخوابي؟؟؟؟؟؟؟؟

جين از خجالت سرخ شد:
-پيش اومد. متاسفم .اون قضيه رو زود پيگيري ميكنم نگران نباشيد.

پادشاه سرشو تكون داد تا با عصبانيت گفت:
-بعد از اينجا برو پيش عروست... من اينقدر تو رو بي نزاكت تربيت نكردم !

سوكجين با خجالت سرشو پايين انداخت.

پادشاه شمرده و آمرانه دستور داد:
-حالا توضيح بديد كامل با جزييات !

سوكجين از خجالت سرخ شده بود ولي نامجون خودشو جمع كرد. و جواب داد:

-سرورم واقعا نميدونيم چه اتفاقي افتاده! ديشب... ديشب با هم بوديم و بعدش هم تقريبا پيوسته خواب بوديم .... الان معشوقه ي شاهزاده ي كوچكتر وارد اتاق شدند . فك كنم ميخواستند مارو بيدار كنن و بعد فكر كنم چون صداشون بلند بود و همسرم ترسيد.
اونم احتمالا از ظاهر جديدمون ترسيد.

واقعا نميدونيم چرا اين اتفاق افتاده!

ابرو هاي پادشاه توي هم گره خورده بود :
-جزييات!

سوكجين با لكنت پرسيد:
-جزييات رابطه ي ديشبمون رو ميخوايد سرورم؟!

پادشاه چشم هاشو دور داد و برگشت و پشت ميزش نشست.
-سوكجين برو به عروست برس و سعي كن عصباني نشي يا اتفاقي كه الهه ات جلو بياد. برو از دلش در بيار

شاهزاده با خجالت اطاعت كرد و اتاق رو ترك كرد.
نامجونم احترام گذاشت و خواست بره كه متوقف شد
-تو نه!!!

نامجون سر جاش ايستاد و بعد از خروج سوكجين پادشاه دعوتش كرد كه بشينه:

-نامجون ... درسته جووني و هيچ وقت تعليمات مخصوص شاهزاده ها رو نداشتي ولي هميشه به نظرم پسر باهوش و عاقل و پخته تر از سنت بودي... خوشحال بودم كنار سوكجيني... تو بهترين همراهي بودي كه ميتونه كنارش باشه و بهش قدرت بده... سرزميني كه شما دوتا بايد ادارش كنيد با قدرتي كه داريد ... باور دارم به بهترينا ميرسيد
خيالم راحت بود...
پس اصلا چنين حركتي رو از تو انتظار نداشتم!

فك نامجون منقبض شد و با كمي خشم پرسيد:
-انتظار اينكه با همسرم بخوابم؟ فكر نميكنيد بحث خصوصي ما به شما مربوط نباشه؟

🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora