Part 💧11💧

1K 227 48
                                    


با صداي بلندي ورودشو اعلام كردند.
دوباره سر و وضعش رو چك كرد و سرشو بالا گرفت و قدم برداشت.

با ورودش سعي كرد به جمعيتي كه بهش احترام ميذارن توجه نكنه و تنها به شاهزاده كه مثل هميشه با وقار و زيبا در انتهاي سرسرا منتظرش بود چشم دوخت.

نامجون هنوز با تمام اين ها راحت نبود. همسرش راحت تر برخورد ميكرد و راحت تر احترام ها رو ميپذيرفت. ولي نامجون سعي ميكرد خيلي ذهنشو درگير نكنه... ولي اينكه الان از جايي رد ميشد كه يه مدت پيش خودش تا كمر براي سوكجين خم شده بود، حس عجيبي داشت. حس شيريني از قدرت و احترام زير پوستش دويده بود و اين براش جديد و هيجان آور بود.

به طرز عجيبي از صبح سوكجينو نديده بود. دوست داشت واكنشش رو به رنگ جديد چشم هاش ببينه ولي سر پسر فوق العاده شلوغ بود.

با موفقيت تا انتهاي سرسرا رفت و جلوي پادشاه روي يك زانو نشست.

سوكجين به جاي پدرش بلند شد و جام رو از پيشكار گرفت.

و جام رو بالا گرفت و با صداي رسا و پر جذبه اي داد زد تا تمام سالن بشنون:

-به سلامتي فرزند الهه ي آب و همسر آتش!

و جام رو به نامجون داد تا بنوشه. نامجون تعلل نكرد. به چشم هاي قرمز سوكجين كه نميتونست حس درونيشو از توش بخونه، زل زد و جام رو سر كشيد

-به سلامتي!

بعد از مراسم تمركز از روي اون ها برداشته شد و نامجون كنار همسرش در جايگاهش ايستاد.

منتظر بود سوكجين نظر بده ولي اون سكوت كرده بود.

بعد از چند دقيقه سكوت بالاخره سوكجين سر صحبت رو باز كرد:
-ديشب خوب خوابيدي؟
-ديشب تقريبا نخوابيدم!

سوكجين ابروهاشو بالا انداخت و ديگه چيزي نگفت.

-مرسي بابت هديه ات
-خواهش ميكنم!

همونجور كه سكوت كرده بودند بالاخره سوجين نمايان شد و نامجون لبخند خوشحالي از ته دل زد. ولي همين كه سوجين به سمتش قدم برداشت ،ديدش هم تار شد.
با بي حواسي به سوكجين كه كنارش بود چنگ زد و ديگه صداي همسرش كه با عجله خدمتكار ها رو صدا ميزد نشنيد.
=========
سوكجين لحظه اي تركش نكرد...
تمام مراحل كنارش بود و سعي ميكرد بهش دلگرمي بده . با اينكه ميدونست پسر كوچكتر اصلا نميشنوه.

سوجين و پدر و مادر نامجون هم حضور داشتند.
به علاوه ي پادشاه و دو ملكه و برادرش.

دورشون شلوغ بود پس سوكجين نميتونست با دقت به حرفايي كه نامجون ممكنه توي خواب بزنه گوش كنه
بالاخره طاقت نيوورد فرياد زد:
-لطفا تنهاش بذارين! اون بايد استراحت كنه!

همگي به جز سوجين كه با اضطراب قدم رو ميرفت ، اتاق رو ترك كردند .

سوكجين بدون توجه به خواهر نامجون و دو پيشگو پيراهنشو در اورد و كنارش دراز كشيد.

🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن