يك ماه بعد:تعداد تلفات هر دو طرف خيلي زياد بود.
جيمين توي نامه ي جديد دوباره كلي خواهش كرد كه مصالحه انجام بشه... مطمئن بود اگر دو طرف پاي ميز مذاكره بشينن توافق شكل ميگيره ولي يونگي زير بار نميرفت و شاهزاده هم نميخواست اولين نفر باشه كه پا پيش ميذاره چون كسي كه قانون شكني كرده بود گروه شورشي يونگي بود.دوباره تمام نقشه ها و استراتژي هايي كه شنيده بود رو توي نامه نوشت و بيرون رفت. شايد با برد شاهزاده ، شوگا تحت فشار قرار ميگرفت و حاضر به مذاكره ميشد.
====================
هوسوك خسته و زخمي با قدم هاي محكم به سمت اتاق شوگا رفت.
تمام بدنش كثيف و خاكي بود و چند جاي بدنش خون ميومد و زخم شده بودبه شدت در اتاق رو باز كرد يونگي با اضطراب توي اتاق قدم رو ميرفت. شنيده بود شكست سنگيني خوردن و تقريبا 90درصد سرباز هاي جبهه ي شرقي رو از دست دادن.
با ديدن هوسوك سريع پرسيد:
-چي شد؟هوسوك از ته گلوش فرياد زد:
-ميخواستي چي بشه؟؟؟؟؟ همشون مردن! همشون!!!!! نهايتا بيست نفر جون سالم به در برده باشن !!! بهت گفتم اول نيروي بيشتر جذب كنيم و بعد حمله كنيم!! كي ميخواي حرف منو به تخمت بگيري شوگا؟؟؟؟ منِ لعنتي با تو برابرم!يونگي با اضطراب دستاشو رو بازوي هوسوك كشيد:
-ميدونم آروم باش ميدونمهوسوك با ناله گفت:
-خيلي هوشمندانه جلو اومدن .... تمام تله هايي كه گذاشته بوديم رو بدون آسيب رد كردن... جبهه ي شرقي رو كامل از دست داديم يونگي .... من فكر ميكنم يه جاسوس بينمونه وگرنه غير ممكنه اينقدر خوب و دقيق عمل كننيونگي اخم كرد:
-يعني كي ؟هوسوك گردنشو ماساژ داد:
-تعداد آدم هايي كه اينقدر از جزييات نقشه باخبرن زياد نيست سريع پيدا ميشهدر ادامه نگاه گرسنه اي به يونگي انداخت و براي بوسيدنش جلو رفت
يونگي خودشو عقب كشيد:
-امروز كه يكم نيست!!!هوسوك زير لب غر زد:
-به درك!!!! من الان بهت احتياج دارم!!=======================
سوكجين لبخند مغروري زده بود. به لطف جيمين و برنامه ريزي نامجون و فرماندهي خودش ،يكي از چهار جبهه رو از چنگشون بيرون اورده بودند.
ورودش به سرسرا با صداي بلند اعلام شدبا ورودش بلافاصله با تعظيم و بعد تشويق روبرو شد.
پادشاه به افتخارش ايستاده بود و بقيه مقامات با ورودش تا كمر خم شده بودند.
تنها سه نفر ايستاده بودند. پادشاه كه مقامش ازش بالاتر بود، مادرش كه هم رده ي پادشاه بود و همسر اولش كه مقامي دقيقا برابر باهاش داشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/286213547-288-k860910.jpg)
CZYTASZ
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fanfiction{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...