Part?29?

766 184 46
                                    


جيمين با اشك و به تنهايي هوسوك رو خاك كرد.
يونگي نيومد. حتي مطمئن نبود به خاطر كارش ناراحت شده يا نه. و جيمين با ناباوري داشت برادري كه اينقدر دوستش داشت رو خاك ميكرد. و معشوقه اي داشت كه برادرشو كشته بود!

از شدت بغض و عصبانيت و از همه مهم تر ضعف نميدونست چيكار كنه.
از ضعفش بيشتر از همه چيز عصباني بود. اگر يك الهه بود اونقدر بي قدرت يه گوشه نمي ايستاد تا برادرش رو بكشن . به هر حال ديگه فايده اي نداشت يونگي اونقدر قدرتمند شده بود كه جنگ رو ادامه بده...

با حرص اشكاشو پاك كرد ولي دوباره صورتش با اشك هاي جديد پر شد.

دوباره هق هق كرد:
-منو ببخش هيونگ

====================

نامجون با ناباوري به همسرش نگاه كرد.
نميفهميد چه اتفاقي افتاده ولي لبخند پدرش از پيوند جديد نشون ميداد شاهزاده كاملا جدي بوده!

با ناباوري زيرلب زمزمه كرد:
-عشق من

سوكجين خودشو جمع كرد و با صداي خش دار و پر از بغضش گفت:
-متاسفم عزيزم راه ديگه اي وجود نداشت

نامجون پوزخندي از روي حيرت زد و تركشون كرد.

===================

سوكجين منتظر نامجون مونده بود تا آروم بشه و برگرده .ميدونست توي اتاقشون نيست ولي اونجا منتظر مونده بود.

توي تخت مچاله شده بود ولي نامجون برنگشت
خواب اصلا به چشم هاش نمي اومد دم دماي صبح بود كه با درد خيلي زيادي توي سينه اش از خواب سبكي كه بالاخره توي اوج خستگي درگيرش شده بود بيدار شد.

حس ميكرد نميتونه نفس بكشه ... تلاششو كرد تا نفسش بالا بياد ولي خيلي سخت بود.

اين درد اصلا غريبه نبود . قبلا هم اين درد رو داشت ولي خيلي وقت پيش...

با وحشت به اطرافش نگاه كرد نامجون برنگشته بود.

سعي كرد دوباره نفس بكشه ... از ترس كمبود اكسيژن چشم هاش قرمز روشن شده بودند. سعي كرد خودشو آروم كنه تا الهه اش عقب بكشه...

با عقب كشيدن الهه اش حالش كمي بهتر شده بود.

قبلا هم اين درد رو تجربه كرده بود... زماني كه هنوز با نامجون پيوند نكرده بود. و حالا دوباره...

اشك توي چشم هاش جمع شد... دلش گواه بد ميداد... نامجون هميشه برميگشت...

به زحمت از جاش بلند شد تا پيش پدرش بره كه نامه اي رو روي تخت ديد.

=====================

نامجون تمام شب رو با عصبانيت گذروند... خواهرش ...سوكجين... حتي تصورش هم براش مثل يه سم بود
خيانت خواهرش اونقدر براش غير قابل هضم بود كه دلش ميخواست بالا بياره!

🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora