[ Part17 ]

2.2K 262 122
                                    

Teahyung:
   

با حس سرمای زیاد اطرافم با بی حالی چشامو باز کردم.
با یه محیط نا آشنا و تاریک روبه رو شدم
با به یاد آوردن ماجرا با وحشت روی تخت نشستم.

با صدای خواب‌آلود جونگ کوک یِکه ای خوردم:
+بلاخره بیدار شدی! بهتری؟

با صدای خشداری زمزمه کردم:
- آره،ببخشید بابت اون اتفاق یهویی نمیدونم چیشد اصلا..

حرفمو قطع کرد!

دست به سینه به صندلی کنار تخت تکیه داد و تک ابرویی بالا داد:
+مطمئنی نمیدونی چیشد؟!همینطور یهویی؟!

سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم..
خب آخه چی داشتم بگم؟!

+اوکی..به هرحال میدونی ب تخم چپ دیکمم نیست این موضوع فقط نمیخوام ی پرستار مریض و برای مراقبت از بچه هام انتخاب کنم درک میکنی مگه نه؟

با خشم دندونام رو به هم قفل کردم

واقعا میخواستم بخاطر این کثافت خودمو قربانی کنم؟!

و زیر لب غریدم:
-چقدر جالب!کی این حرفو میزنه؟! کسی که همه زندگیش شده کارش و بچه هاش هم ب تخم چپشه!

با عصبانیت از جاش بلند شد و سمتم اومد:
+بچه های خودمه‌ن!زندگی خودمه!هرگوهی بخوام میخورم مفهومه؟!
-درسته زندگی گوه‌بار خودته اصلا به من چه!
اینا اصلا برام مهم نیست من فقط ب پول این کار نیاز دارم مفهومه؟!

موهاشو از صورتش کنار زد و بر حسب عادت همیشگیش زبونشو به لپش فشرد:

+درمورد این موضوع بعدا میشه تا فردا صبح بحث کرد ولی..

موشکافانه کنارم روی تخت نشست و توی صورتم خم شد:
+تو یه توضیح کلی به من بدهکاری جناب پارک!
مثل اینکه تو خیلی چیزا از من میدونی که خودم نمیدونم نه؟!

با استرس نگاهمو از لباش به چشاش دادم:
-..خب..راستش من فقط..

کلمات رو گم کرده بودنم نمیدنستم دقیقا باید چه چیزی رو ب زبون بیارم..حقیقت رو یا که یه سری چیزای من در آوردی..
مثل یه ادمی که تازه حرف زدن رو یاد گرفته
میدونه چی میخواد بگه ولی نمیدونه چطوری اصلا اونا رو مرتب کنه و به زبون بیاره و له جاش تته پته میکنه..

ناامیدانه سرمو پایین انداختم:
+متوجهم نمیتونی الان یه دوروغ مناسب پیدا کنی
مشکلی نیست بگرد ببین کدوم دوروغت عقلانی تره و بعد تحویلش بده..

نفسمو از عصبانیت بیرون دادم:
-هییی..اینطوری نگو من میدونم چی میخوام بگم فقط الان..یهویی..تو این موقعیت! اصلا جای مناسبی نیست من فقط ی خورده گیجم

سری از تاسف تکون داد:
+باشه هرچی تو بگی..
از روی تخت بلند شد و ادامه داد:
+الانم استراحت کن دیروقته فردا درموردش حرف میزنیم

با نگاه درموندم مسیر رفتنش رو دنبال کردم
همین که از در خارج شد محکم با کف دست کوبیدم توی پیشونیم..

ای تهیونگ خاک بر سر! ریدی که حالا بیا جمعش کن
چهره بغ کرده ای ب خودم گرفتم و دراز کشیدم
فاک به من فااااک به من..اصلا فردا میخوام چی بهش بگم؟!

اصلا نونم کم بود آبم کم بود..این گوه خوریام چی بود؟!
من که اگه تو زندون میموندم بعد چند روز آزاد میشدم این کارای تخمی تخیلی چی بود؟!
نکنه واقعا فکر کردم سوپر منی چیزیم؟!
ای خاک بر سرم نکنن الهی..

اصلا صبر کن ببینم کیفم کو؟
آهی از سر بیچارگی کشیدم و یه بار دیگه به پیشونیم کوبیدم
خاک برسرتر من کجا دیدین اخهههه؟!

Jungkook

با مرور اتفاقات ریز و درشت مجهول امروز لبخند ریزی روی لبام نقش بست
تبلاخره بعد ۴ سال تونستم تهیونگی رو ببینم که دیگه تهیونگ من نیست..اصلا تهیونگ نیست
زیر لب اسمشو زمزمه کردم:
پارک تهیون!
مثل یه سیبین که از وسط دو نصف شده!

با یاد آوری تهیونگ..
کسی که این همه مدت حتی یه شب رو هم بدون فکر کردن بهش نخوابیدم لبخند تلخی روی لبام نقش بست
خب..راستش نمیدونم بهش میشد گفت اعتراف یا نه ولی خیلی دلم براش تنگ شده..
خنده‌هاش..اون چشمای خوش رنگش..فااک!

عصبی از روی تخت پاشدم و بر حسب عادت چهار ساله م سمت اون اتاق لعنتی و پر خاطره رفتم.
کلید رو داخلش میچرخونم
درو هل میدم و داخل میرم

با حس بوی عطر همیشگی تهیونگ هوا رو با ولع داخل ریه م کشیدم..
عطری ک خودم براش هدیه گرفته بودم هه..!
فکر نمیکردم که یه روز به این جمله که سال ها خرافات میدونستمش ایمان بیارم:
عطر جدایی میاره!

بقیه رو نمیدونم ولی من اینو با پوست و خونم حس کردم.
آره مسخره‌ست میدونم ولی میبینی که..

نگاهمو به قاب عکس رو به روم میدم:
[عکسش اون بالا هست]

میخ چشمای خوشرنگش میشم
چی‌میشد که هنوزم منو تو باهم بودیم؟
من بودم و تو تنهای تنها..
خبری از اون طمع لعنتی برای ثروت نبود..
چی‌میشد انقدر در برابر پول طمع نمیکردم؟!
من که اون همه ثروت داشتم..
چرا زیادتر خواستم؟
چرا بچه هایی رو خواستم که حتی نمیتونم مراقبشون باشم؟

خب چرا؟!!!!

نمیدونم چقدر به اون قاب لعنتی چشم دوختم ولی کم کم چشام سنگین شد و روی هم افتاد و من باز به دنیای خواب کشیده شدم.



کافی بود به من دروغ نگی و واقعیتو ازم پنهون نکنی. کافی بود بهم بگی که واقعا دوستم نداری، کافی بود با من رو راست باشی. کافی بود زمانی که علاقه‌ای بهم نداشتی الکی بهم محبت نمیکردی و منو انقدر دلبسته‌یِ خودت نمی‌کردی. کافی بود بجای این که الکی به من بگی دوستم داری، همون اول با من شروع نمیکردی..!
Teahyung 2016..


بعد سالهاااا ظهور کردم نه؟!😂
غیبت خیلی طولانی بود میدونم..
ولی نیاز داشتم ب خودم بیا و برای اول کار این ۸۰۰ کلمه خدمت شما..میدونم کمه ولی بپذیرید!
(وقتی مجبورید..جر)
ممنون بابت حمایت هاتون..راستش توقع نداشتم پیگیر این داستان عجیب و زِپرتی مامانش بشین(خودم یعنی😅)
بوس به لپای گاز گرفتنیتون یه دنیا دوستتون دارم🍋😍

TREASON  [KOOKV]Where stories live. Discover now