- مشتاق دیدار افسر کیم نامجون!
چون پشتش به من بود از حضورم کمی ترسید.
بلاخره وقتی با یه قاتل روبه رو میشی که از قضا
دستاش هم بدون دستبنده کمی ترسناکه!" ت-تو کیم تهیونگی؟؟ "
با لحن مسخره ای گفتم:
- نه عمه مرحومشم،خب معلومه که خودشم انقدر
چشمات ضعیفه؟ حالا درسته با عکسی که برات ایمیل
کردن زمین تا اسمون فرق دارم ولی چهره ام همونه افسر کیم.با دهن باز نگاهم کرد :
- نگران نباش بلد نیستم ذهن بخونم ولی میتونم از حالات چهره ات بفهمم که توی ذهنم خراب یا سالمت چی میگذره.با اخم بهم نگاه کرد:
" فکر نمیکنی خیلی زبون دراز و پرویی؟"
ابرویی بالا انداختم:
- خیلیا میگن ولی کیه که اهمیت بده؟
" وایسا ببینم اصلا اسمم رو از کجا میدونی؟ "
- مربوط به خیلی وقت پیشه.
متفکر چهره م رو زیر و رو میکرد:
" پس چرا من چیزی یادم نمیاد."
ابرویی براش بالا انداختم:
- چون من فقط تورو دیدم نه تو منو.
" کجا دیدی منو؟! "
- الان این مهمه؟
از سوالم جا خورد:
"خب..نه"
-خوبه،بهتر نیست بریم سر اصل مطلب؟17دقیقه دیگه
بیشتر وقت نداری نامجون." فکر میکردم من وقت ملاقات رو تعیین میکنم."
- از اونجایی که اوج خوش اخلاقیم توی این ۲۰ دقیقه خلاصه میشه تایم رو انقدر حساب کردم.
"خوش اخلاق یا بد اخلاق بودنت زیاد توی این مورد
مهم نیست فقط چند تا سوال ساده ازت میپرسم و تهش بهت یه پیشنهاد میدم که میتونی قبول کنی و یا میتونی ردش کنی. "دست به سینه منتظر نگاهش کردم:
" جئون رو میشناسی درسته؟ "ابرویی بالا انداختم:
- از کدوم جئون حرف میزنی؟
" تو مگه چند تا میشناسی؟ "نفسم رو لرزون بیرون دادم:
- یکی.
" دقیقا!منظور منم همون جئون جانگ کوکه.."
- میخوای به چی برسی؟
" خوشم میاد زود میری سر اصل مطلب. انگیزه ت از قتل هیچول چی بود؟"
- از کدوم قتل حرف میزنی؟با حوصله جوابم رو داد:
" قتل هیچول با کلت j9 "نفس عمیقی کشیدم،راستش حوصله بحث کردن دوباره سر اینکه قاتل نیستم یا هستم رو ندارم میخوام ایندفعه بیخیال رفتار کنم برای یکبار هم که شده به فکر سلامتیم باشم:
- تنها انگیزم از کشتنش حفاظت از خودم بود." کمی بیشتر موضوع رو باز کن پسر."
یاد اوردی گذشته تلخ و اسفناکم فقط باعث میشد دوباره عصبی بشم و این خوب نیست:
- در این حد بدون که میخواست بهم تجاوز کنه و منم کشتمش.روی میز کمی نیمخیز شد:
"ولی توی پرونده نوشته شده برای انتقام از جئون بوده."تا چقدر باید این چرت و پرت ها رو رو تحمل کنم؟چهار سال زمان زیادی نبود؟!

VOUS LISEZ
TREASON [KOOKV]
Fanfictionکافی بود به من دروغ نگی و واقعیتو ازم پنهون نکنی. کافی بود بهم بگی که واقعا دوستم نداری، کافی بود با من رو راست باشی. کافی بود زمانی که علاقهای بهم نداشتی الکی بهم محبت نمیکردی و منو انقدر دلبستهیِ خودت نمیکردی. کافی بود بجای این که الکی به من بگ...