[ Part5 ]

1.9K 308 41
                                    

unknown:

با دقت مشغول چک کردن حالات صورت اون
پسر بودم.نمیدونم چه اهمیتی داره که اون عصبی باشه یا ناراحت یا حتی شاد؟!

در حال حاضر اون ناراحت،عصبی و گوشه گیره.
بغض کرده و دوست داره کسی در آغوشش بگیره ولی
کسی اجازه نداره نزدیکش بشه همه یه جورایی ازش حساب میبرن!

دوست داره همین الان اشکاشو رو رها کنه ولی
میتونم از تو نگاهش بخونم که دوست نداره غرورش جلوی این ادم ها شکسته بشه دوست داره بازم مثل این چند سال به تظاهر کردن ادامه بده ..

درکش میکنم چون منم چندین ساله کارم همینه

دوست دارم بدونم چ نسبتی با رئیس داره..
هر کسی که هست رئیس حسابی روش ذوم کرده!
هرچند اون پسر شخص خاصی نیست ولی برای رئیس
مهمه که اون پسر حالش خوب باشه!
جالبه که حتی اگه هم حالش بد باشه هیچ تلاشی
نمیکنه تا حالش رو بهتر کنه..

نمیدونم چند ساله که این پسر رو زیر نظر دارم
ولی توی این چند سال تمام حالت هاش رو از برم
میتونم با اطمینان بگم از مادرش بیشتر میشناسمش
البته شغلمم همینه و برای همین کار پول میگیرم‌.
بهش عادت کردم حتی اگه یک ساعت نبینمش..خب
شاید فقط کمی..فقط کمی دلم براش تنگ میشه!

به گفته تهمین یه جورایی به دیدنش عادت کردم
اگه عادت نمیکردم باعث تعجب بود بلاخره مدت
زیادیه که درحال دید زدنشم..
این کار جزو روزمرگی های زندگیم شده.

" هی پسر کارا چطور پیش میره؟رئیس گزارش اون پسر رو خواسته"
آهی از سر خستگی کشیدم :
- حالش تعریفی نداره ناراحته،عصبیه،بغض داره.
" همین؟! "
با اخم سمتش برگشتم:
- مگه قرار بود چیزی بیشتر از این باشه؟
" نه خب..همینطوری پرسیدم چرا عصبی میشی."
- برو بیرون در هم ببند و به تهمین بگو از اون قهوه هاش برام درست کنه.

زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم هرچند چندان
مشتاق نیستم ببینم اون خوک تپل خوش هیکل پشت
سرم چی میگه!
منتظر به تلفن چشم دوختم.
با صدای آرام بخش زنگ تلفن با لذت چشمام رو بستم :
" چرا؟چرا حالش انقدر بد شد یهو؟ "
- خبر ندارم رئیس فقط میدونم ربطی به ادم های
دوره برش نداره!
" پس بلاخره فهمید که حق با من بود! "
- یعنی به این زودی؟!
" شاید. تو در هر حال حواست بهش باشه لطفا
اون تنها کسیه که تو این دنیا هر روز نگرانشم و بهش فکر میکنم و تو یک هفته مرخصی فعلا خودم میخوام
حواسم بهش باشه "

سعی کردم حالت چهره ام رو حفظ کنم:
- چرا؟! مشکلی پیش اومده؟
" نه فقط حس میکنم دارم کار درست رو انجام میدم"
این یعنی هرچه زودتر اون اتاق رو ترک کن!
نمیدونم چرا ولی کمی عصبی بود هرچند من‌ که کار انجام ندادم..دادم؟!

- چشم هرچی شما بگین کاری با من ندارین؟
" نه "
قطع کرد..
برای آخرین بار نگاهش کردم دلم برات تنگ میشه
رفیق امیدوارم حقیقت رو نفهمیده باشی وگرنه من
مجبورم برای همیشه برم..
مانیتور رو خاموش کردم.
با قدم های نا مطمئنی به سمت در خروج رفتم
میدونستم رئیس داره نگاهم میکنه نباید ضایع
بازی در بیارم فقط باید خیلی راحت از اتاق خارج بشم.

Jungkook:

با گاز گرفته شدن دو طرف لپم توی خواب و بیداری با
وحشت نعره ای زدم:
- یااااااا
بدون ذره ای فکر کردن درمورد اینکه چه کسی
میتونه انقدر وحشیانه این کارو انجام بده داد زدم:

- تهیووون..جیهووون..

با بالا اومدن سر اون دو تا وروجک اخم حشتناکم رو
نمایان کردم:
" جانم بابا صدامون زدی؟ "
خونسردیشون باعث میشد بخوام گریه کنم!
- من که کاری باهاتون نداشتم ولی شما انگار داشتین هوم؟

تهیون با شیطنت گفت:
" از کدوم کار حرف میزنی آجوشی؟ "
در ادامه حرفش جیهون اضافه کرد:
" متوجه نمیشم منظورتون چیه آقای جئون واضح حرف بزنین."

لبخند فرا خبیثی رو لبهام نقش بست:
" ع که اینطور؟"
دستای کوچولو و ظریف تهیون رو گاز محکمی گرفتم که نزدیک بود به گریه بیفته:
" بااابااا ولم کننن"
" داداااااشی کمک منو کشتتتت!! "

جیهون عصبی و خشن گفت:
" اگه ولش نکنی فحش father و mother بهت میدم!"

با تعجب آبروهام رو بالا بردم و ولش کردم که تند پشت جیهون قایم شد:
- توی فسقل میخوای به من فحش پدر مادر بدی توله سگ؟
با غرور سرشو بالا گرفت:
" همین فسقلی که داری درموردش حرف میزنی
زیباترین پسر جهانه جانگکوک شی!"

تهیون که حسابی بهش برخورده بود با اخم جیهون رو هل داد:
" برو بابا جوجه در حال حاظر من زیبا ترینم! "
و این شروع دعوای لفظی این دوتا وروجک رو مخ بود
دیگه کار داشت به گیس و گیس کشی میرسید :
- بسههه دیگه! اصلا میدونین کی خوشگل ترینه؟؟
با کنجکاوی نگاهم کردن و همزمان گفتن:
" کی!؟ "
- خب معلومه من! شما چی فکر کردین ؟
نگاه بدی بهم انداختن:
- چیز بدی گفتم؟

جیهون چشم غره ای رفت.
و تهیون هم چشماش رو روی هم فشار داد.
چقدر عادت هاشون به هم شبیه حتی اسماشونم!
آهی از حماقت های گذشتم کشیدم:
- خب ته‌ته جِی‌جِی چی میخواستین که مزاحم خوابم
شدین باز؟!

جیهون قیافه ش رو مظلوم کرد و با لوس ترین لحنی که از اون پسره ی پرو سراغ داشتم گفت:
" ددی گوکی ما حوصلمون سررفته میشه یه پرستار دیگه بیاری؟! لطفا از اون آدمایی نباشه که اینجا هاشون گنده س‌خوشم نمیاد. از اونایی بیار که مثل تو خوشتیپ،جذاب و هیکلی باشن و باهامون هر روز هفته بازی کنن"

از پروییشون برگام ریخت:
- ن بابا؟ امر دیگه ای نیست پرنس؟
اینبار تهیون گفت:
" نه دیگه فقط تا فردا بیارش دیگه باشه؟"
من به هرکی بتونم نه بگم به تهیونی که مظلوم
نگاهم کنه نمیتونم به هیچ وجه!

- اصلا من میتونم به تو نه بگم خوشتیپ من؟
باشه سوییت هارت هام فقط تا فردا نمیشه. باید یکی که قابل اطمینان باشه رو پیدا کنم باشه؟

با ذوق نگاهم کردن و"هورای" بلندی گفتن و لبخند زنان از اتاق بیرون رفتن..فقط منتظرن تا خرشون از پل بگذره و ولم کنن به امون خدا..

حالا پرستار مرد با خصوصیاتی عجیبی که گفتن از کجا گیر بیارم؟

*-*
سلام بروبچ🍷
چطور بود راضی بودید از ورود جانگ کوک شی؟!
نظرتون درمورد اون فرد ناشناس چیه؟!
هنوز تصمیم نگرفتم اسمش رو چی بزارم ولی توی
داستان اصلی کریستوفر بود..
انتخاب سخته و درمورد اون دوقلو های شیطون جئون! هر دو پسرن.. عکس هم بعدن میزارم ازشون
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜🤷‍♀️
کامنت و ووت فراموش نشده لاولی ها♡
کامنت رو بزارین حداقل روحیه بگیرم🥺

TREASON  [KOOKV]Where stories live. Discover now