Jimin;
کلید رو توی در میندازم و باخستگی به عقب حلش میدم.
زندگی روتینی داره کمکم از پا درم میاره.
با دیدن اولین کاناپه در دسترس بی حوصله روش لش میکنم.
نگاهی ب دور و اطرافم میکنم..
از بین همه فقط من میدونستم ته زندست..
سخته همچبن راضی رو چند سال ب دوش بکشی.
آبی..تا چشم کار میکنه این خونه آبی شده.
وایب اقیانوسی رو میده که ماهی هاش ولش کردن به
امون خدا و حالا بدون هیچ همصحبتی مونده.
چشمم رو دور تا دور خونه میچرخونم
چشمم به جای خالی قابل عکسمون خیره میمونه.
[توی چپتر هست]کلافه نگاهی به تاریخ امروز میکنم،
تا الان باید آزاد شده باشه..چرا نیومده؟
چنگی ب موهام میزنم و لعنتی ب خودم میفرستم
من بهش گفته بودم توی بدترین شرایطم که بودی
برگرد پیش من..
مهم نیست حق با کیه،
مهم نیست من چی میگم..با شنیدن صدای زنگ متعجب از جام پا میشم.
یعنی کی میتونه باشه این وقت صبح؟
غرغر کنان سمت در میرم و بازش میکنم..
با دیدن مزاحم همیشگی این چند سال نیشخندی میزنم و با تمسخر نگاش میکنم.
-باز دوباره تو..
+نمیخوای بزاری بیام تو؟چشمی میچرخونم و از چارچوب در کنار میرم
و راه رو براش باز میکنم.
این دفعه معلوم نیست بخاطر کدوم کار عذاب وجدان گرفته و به اینجا پناه اورده.
پشت سرش وارد خونه میشم و سمت آشپزخونه میرم.
-همون همیشگی؟
+همون همیشگی.
آبرویی بالا میدم و مشغول درست کردن شیر قهوه میشم
یه ماهی بود که گذرش این ورا نیوفتاده بود
-افتاب از کدوم ور در اومده ک گذرت خورده اینجا؟
+دلتنگ بودم.
هه..دلتنگ..
-بهتر نبود یه سر به قبرستون بزنی؟
صدای پر بغضش باعث میشد کمی عذاب وجدان بگیرم
+می..میدونی نمیتونم تحمل کنم..فضای خفه ایهسری ب نشونه تایید تکون میدم و به سمتش میرم و لیوان رو جلوش میزارم
-دوستش داشتی یعنی؟باور کنم؟
هه!
میدونستم،مثل همیشه سکوت.
بی توجه به حضورش روی مبل دراز میکشم
-ایندفعه چی اذیتت کرد؟
+خاطراتش.تا کی باید تحمل کنم جیمی؟؟پوزخندی میزنم:
-تا وقتی که به پاش بیوفتی و ازش طلب بخشش کنی
و..البته نمیتونی چون اون مرده هه..
اینطور نیست؟!
بزار یه چیزی رو برات روشن کنم..
از همون روزی ک پسش زدی تا الان هر بلایی سرش اومد.مصببش تو بودی و هستی و خواهی بود!میدونم تند رفتم ولی،باید از این خونه و اون اتاق دل بکنه..
+اتاقش هنوز..دست نخورده ست؟!
-اره
نگاهم رو به ساعت میدوزم ۶:۳۰
-یکم دیر نیست برای موندن؟
متعجب سمتم برمیگرده:
+چطور؟
شونه ای بالا میندازم و بیتفاوت نگاهش میکنم:
-پرستار بچه گرفتی به هرحال باید حواست باشه
این روزا ادم به چشم خودشم نمیتونه اطمینان کنه
+ودف..از کجا فهمیدی؟!
سرجام نیم خیز میشم:
-جز تهیون کی میتونه گفته باشه؟
تنها کسی که بخاطر خودم بهم زنگ میزنه
میخوای بمونی بمون ولی ساعت ۸ شوتت میکنم خونت
به چهره درموندش خیره میشم:
+بنظرت منو میبخشه؟
شروع شد..
-حتی اگه دیوونه وار عاشقت باشه بازم غیر ممکنهحرفای تکراری،درخواستهای تکراری..
+اگه..اگه من به یکی مثل اون بربخورم
یعنی چیزه..خب همزادش باشه یعنی
میتونم به جاش برای اون جبران کنم..؟تک آبرویی بالا میدم و منتظر بهش چش میدوزم:
+میدونی..یه نفر هست که برام اون خاطرات رو زنده میکنه
صداش..چشماش..لبخندش..
همه و همه منو یاد تهیونگ میندازه..عصبی پامو تکون میدم و دونه به دونه حرفاشو
مثل یه نوار کاست ضبط میکنم:-جایگزین رفتی پیدا کردی؟!
با این حال چطور فکر کردی که اون میتونه جای ته رو بگیره؟کم برات زندگیشو گذاشت ک آخرش بری با ی زنیکه ه*رزه که بعد پس انداختن توله هات ولت کنه بره
و الان جلوی من نشستی از یکی صحبت میکنی ک برات یاد آور تهیونگه؟!تا کی میخوای هم من هم خودتو گول بزنی جئون؟با دیدن دست مشت شدش روی زانوش خفه خون میگیرم
+تو قراره..هردفعه یاد آور این خاطرت گند باشی برای من نه؟هه جالبه..
من ی گوهی خوردم قبول بد کردم خیلیم بد کردم
آره من مسبب مرگ تهیونگم من بودم ک هیچول رو کشتم و گفتم که اره تهیونگ کرد..من بودم که اونک زندان انداختم که توی کارام دردسر درست نکنه..
من بودم که شب تولدش اون ساختمون لعنتی رو آتیش زدم چون با اون مرتیکه سگ صفت و ی جا بود..
همش من بودم آره..
ولی الان میخوام برای خودم جبرانش کنم میفهمی؟هر لحظه بیشتر با حرفاش آتیش میگیرم و میسوزم
-نه نمیفهمم!میگی سگ صفت؟!
آه گاد ببخشید که خودت کفتار صفتی و الان بهت برخورده
معذرت میخوام که ته برای هرکاری از تو اجازه نگرفته
متاسفم با اینکه الان زیر ی مشت خروار خاکه و تو الان داری از گوه کاریات حرف میزنی..
من واقعا عذر میخواااام جئون!!!خون جلوی چشمامو گرفته بود
چطور میتونه به همین راحتی همه چیزو فراموش کنه و بگه یکی مثل ته رو پیدا کردم؟!تنها چيزی که الان سکوت جفتمون رو کم و زیاد میکرد صدای تیک تیک ساعت بود..
+جیمین من..
-برو بیرون من دیگه تحمل تو و بازی دادناتو ندارم
+هنوز بابت یونگ..
سمتش خیر برمیدارم و مشتیای پی در پی به صورتش میزنم
-هنوز...؟!بازی با احساسات من و دوستم مثل اینکه یه عادت کثیف دیگتونه نه؟؟
با دیدن بینی خونیش نفسم رو بیرون میدم و از جام
بلند میشم و با دستمال مرطوب توی دستم بر میگردم
سرجاش مینشونمش و با حرص بینیش رو تمیز میکنم
+من..من واقعا نمیخواستم این اتفاق بیوفته
اون خودش خواست..
-میدونی چقدر سخته فقط به دید یه وسیله بهت نگاه بندازن؟
البته که نه!چون همیشه تو بودی ک اینکارو میکردی.+من..برات جبرانش میکنم!قول میدم.
تو تنها کسی بودی ک تو این چند سال تحملم کردی.خنده هیستریکی میکنم:
-و تنها کسی که راحت میتونی بازیش بدی..نه؟
شایدم ی تکیه گاه برای تنهاییت.
دورت شلوغ بشه ولش میکنی..+قول میدم بهت یونگی رو پیدا کنم و حقشو کف دستش بزارم جیم.
آهی میکشم و سرمو پایین میندازم:
-قولا برای شکسته شدنن کوک..
تو اگه میتونی بدون قول دادن انجامش بده.بی توجه بهش سمت اتاق خواب قدم برمیدارم
-خواستی بری برقا رو خاموش کن جئون.گاد:))اینم شروعی با جیمین شییی
امیدوارم دوستش داشته باشین🫂

DU LIEST GERADE
TREASON [KOOKV]
Fanfictionکافی بود به من دروغ نگی و واقعیتو ازم پنهون نکنی. کافی بود بهم بگی که واقعا دوستم نداری، کافی بود با من رو راست باشی. کافی بود زمانی که علاقهای بهم نداشتی الکی بهم محبت نمیکردی و منو انقدر دلبستهیِ خودت نمیکردی. کافی بود بجای این که الکی به من بگ...