قسمتی از فیک:
" سلول انفرادی ۴ "
اَه بازم صداش رو رو انداخت پس کلش این دیکهد
بی حوصله و درحالی که به خالکوبی های ریز و درشت روی دستم نگاه میکردم جوابشو دادم:
- چ خبرته؟ سر اوردی مگه؟
" میبینم ۵ روز مونده به آزادیت زبونت دراز شده!"
پوزخندی به افکار مزخرفش زدم:
- بهتره کارت رو بگی دیکهد
میدونستم با شنیدن کلمه آخرم اتیشی میشه..
دوست دارم اذیتش کنم،بلاخره ۵ روز دیگه که رفتم
دیگه کی جرعت میکنه اذیتش کنه؟
" هی تو! بهت ادب یاد ندادن قاتل ادم کش؟؟ "
با شنیدن جمله آخرش قیافه م کمی توی هم رفت ولی
از رو نرفتم.
- این چیزی که درموردش داری حرف میزنی مال ادمهای متشخصه به ما قاتلا نمیاد مگه نه؟!
میتونستم بدون نگاه کردن بهش متوجه بشم حسابی
لبو شده.
" حق با جیمز بود تو واقعا بی لیاقتی میخواستم بعد
چهار سال ببرمت زیر افتاب ولی لیاقتش رو نداری "
از محبت بد موقشون خندم گرفته:
- ترجیح میدم پنج روز دیگه بدون مِنت برم آفتاب رو ببینم تا اینکه همراه تو بیام ..
" یعنی نمیخوای بیای بیرون رو ببینی احمق؟۴ ساله رنگ آفتاب رو ندیدی! "
- این محبت هاتون ۴ سال پیش خریدار داشت ن الان
پس هری!
بدون هیچ حرفی با اون چشمای وزغ مانندش نگاهم کرد:
- هی ،نمیخوای چشمات رو درویش کنی دیکهد!؟
" جرعت دادی یه بار دیگه بگو دیکهد تا از دیک
اویزونت کنم..مرتیکه دفتر نقاشی!"
از جرعتش خندم گرفت باعث میشد دلم بخواد از ته دلم بزنم زیر خنده:
- یه چیزی رو میدونستی جان؟
و همزمان با این حرفم از جا پاشدم.
"چی؟ "
با لبخند روبه روش قرار گرفتم،با این تفاوت که اون بیرون بود و من داخل، کنجکاو حرکاتم رو کاوش میکرد تو یه حرکت غافلگیرانه دیک چندش آورش رو بین دستام فشار دادم ..که باعث شد که صورتش از درد کبود بشه..!
تا همینجا فعلا بسه🍷
خب اینم تهیونگ داستانمون:")
بچم خشنه..و مثل بیشتر باتما لوس و ناز ناز و کیتن
نیست🍷
و اینکه در رابطه با کوک قرار بود یه پارت مثل ته
هم براش بزاریم که گفتم شاید از این پارت اصلا
خوشتون نیاد و گفتم که نزارم
امیدوارم قابل تحمل باشه براتون:")
YOU ARE READING
TREASON [KOOKV]
Fanfictionکافی بود به من دروغ نگی و واقعیتو ازم پنهون نکنی. کافی بود بهم بگی که واقعا دوستم نداری، کافی بود با من رو راست باشی. کافی بود زمانی که علاقهای بهم نداشتی الکی بهم محبت نمیکردی و منو انقدر دلبستهیِ خودت نمیکردی. کافی بود بجای این که الکی به من بگ...