[ Part2 ]

2.7K 362 38
                                    

Namjoon:

نمیدونم بار چندمه که دارم جملات این پرونده بدرد نخور رو مطالعه میکنم.
هیچ سرنخی نداره دریغ از ذره ای سیاهی!
اصلا چطور میشه یه خلافكار لعنتی انقدر
تمیز کار کنه؟!
با صدای در اتاق با خستگی دستمو رو چشمام گذاشتم:
- چی میخوای؟
"موضوع مهمی بود که باید مطرحش میکردم"
با شنیدن صدای مینا نگاهم رو بهش دادم:
- درچه مورد؟
" جئون جانگ کوک "
- ادامه بده.
" بله،همونطور که متوجه شدین جئون هیچ سرنخی از
خودش به جا نذاشته "
و به پرونده های باز شده روی میزم اشاره کرد:
" پس فکر کنم بهتره از اطرافیانش استفاده کنیم "
چشام رو اروم روی هم فشردم :
- موضوع همینه،هیچ آشنایی نداره!
" حتما که نباید درجه یک باشه.کسی که باهاش روابط نزدیک داشته باشه هم کافیه.من با مطالعه زیادی که روی اطرافیانش داشتم ، کسی رو پیدا کردم که حتی اگر مهم نباشه ولی بدردمون میخوره! "
- خب اون کیه؟
" کیم تهیونگ، قاتل دستیار دست راست جئون "
مشتاق بهش چشم دوختم:
- جالب شد.
" ۴سال و ۶ ماه پیش توی همچین روزی تهیونگ
به خونه جئون رفت و دستیارش هیچول رو با کلت نقره ای رنگ j9 به قتل رسوند.
ولی اون اعدام نشد یعنی در لحظه آخر دادگاه از حکمش صرف نظر کرد و تبدیلش کرد به ۴ سال
زندان و با توجه به شواهد ۵ روز دیگه آزاد میشه. "
- اینطور که معلومه خیلی بدرمون میخوره.
یه قرار ملاقات باهاش میتونی ردیف کنی؟
" البته فقط قربان.."
کنجکاو نگاهش کردم:
- فقط..؟
" به گفته نگهبان ها خیلی زبون و تند و تیزی داره"
پوزخندی زدم:
- رامش میکنم نگران نباش.
" من که بعید میدونم قربان..حتی امروز هم زد یکی از
نگهبانی های سلولش رو آش لاش کرد"
- کنجکاو شدم بدونم چ قلدر بازی هایی که در آورده
تک خنده ای کرد:
"اگه اجازه نشستن بدین تعریف میکنم "
از بی ادبی خودم خجالت کشیدم:
- معذرت میخوام مینا اصلا حواسم نبود بشین
" مهم نیست قربان درکتون میکنم"
چشمکی بهش زدم:
- اینکه وظیفته ،حالا تعریف کن.
" بله خب همونطور که گفتم حسابی زبون تند تیزی داره جوری که با حرفاش میتونه به گریه ت بندازه!"
- پس با طعنه هاش خلع سلاحت میکنه نه؟
" دقیقا ولی خب از اول اینطوری نبود روز اولی که
اومده بود زندان خیلی ترسو بود و همش این جمله وردزبونش بود من قاتل نیستم توی سال اولی که اونجا بود به گفته سربازرس همش در حال گریه کردن بود،ولی بعد خیلی یهویی بعد از ۲ سال عوض شد.به عبارتی تلخ شد و خب ماجرا از اینجا شروع شد. کارش شده بود هر روز اذیت کردن و طعنه زدن به عالم‌آدم.‌."
خنده ای سر دادم:
- عجب!خوشم اومد ازش، امروز چیکار کرد؟
"گفتم که دعوا با یکی از نگهبان های‌سلول‌انفرادیش"
- چرا انفرادی؟
" سربازرس اینطور خواست"
سری به نشانه تایید نشون دادم:
- با این تعریفات دلم میخواد همین الان برم ببینمش.
" یه قرار برای امروز ترتیب بدم؟"
با خستگی شقیقه هام رو ماساژ دادم:
- نه امروز به اندازه کافی خسته شدم،فقط کتم رو
برام بیار بی زحمت،باید برم خونه سری به همسرم بزنم تا الان حسابی عصبانی‌شده.
" چشم "
با خارج شدن مینا از اتاق، مشغول مرتب کردن پرونده های روی میزم شدم.نمیدونم چطور تونستم ۱۰ پرونده
به اون ضخامت رو مطالعه کنم و مغزم سوت نکشه
این یعنی که من خیلی باهوشم:)
" بفرمائید قربان اینم کتتون "
- آه مینا دستت درد نکنه،من باید برم دیگه یادت نره قرار ملاقات رو با اون پسر قاتل زنجیره ای جور کنی و اینکه پرونده ش رو برام ایمیل کن. بقیه پرونده ها رو هم خودت مرتب و بایگانی کن روز خوش.
و به سرعت از اتاق جیم شدم.
میدونستم توی دلش قراره کلی فحش بخورم ولی به کتف راستمم نیست الان تنها چیزی که مهمه جینه.
نگاهی به ساعت کردم ۲:۱۴
جین گفته بود تا قبل از ۳خونه باش..
و این یعنی آره:)
امروز رو دیر نخواهم کرد.
این قابل تحسینه.
و البته که من لایق تحسینم .
قیافه مغروری به خودم گرفتم.
با زنگ خوردن گوشیم از جیبم خارجش کردم جین‌بود.
- جانم؟
" درد و جانم مرض و جانم کوفت و جانم کدوم گوری هستی ناااامجون؟"
- باز چیشده؟! من که ایندفعه دیر نکردم خو..
" مگه صبح متوجه حرفام نشدی نگو نه! "
- خب..نه چیز مهمی بود؟
با دادی که زد با ترس گوشی رو از گوشم جدا کردم:
" تازه میگی چیز مهمی بووووود؟؟ "
سالگرد ازدواجمونه و توی لعنتی یادت نبود نه؟!
البته بایدم یادت نیاد تو فقط پرونده هات برات مهم‌ان
جین خر کیه اصلا..نگار نه انگار که من همسرتم!
میدونی چقدر از زمان کنار هم نشستن و صحبت کردنمون گذشته؟شایدم منو فقط برای رفع نیاز هات گرفتی نه؟از این به بعد هم من خونه هوسوک میمونم،و تا زمانی که رفتارت رو درست نکردی بر نمی گردم.. اگه هم از کنار من بودن لذت نمیبری مشکلی نیست طلاق میگیریم تا راحت باشی!!
با کلافگی محکمم ضربه ای به پیشونیم زدم:
- جین عزیزم..داری اشتباه فکر میکنی نگاه ک..
وسط حرفم پرید:
" دهنت رو ببند دیگه هم زنگ نزن جناب کیم!!"
و قطع کرد.
چندین بار شمارش رو گرفتم ولی هر دفعه رد تماس میداد!
خراب کردم..بد هم خراب کردم..چطور همچین روزی مهمی رو فراموش کردم من آخه!
از این بدتر نمیشه..میدونم قهر جین یعنی قهر خدا و مسیح باهم!
باید کلی منت کشی و هزار تا کار انجام بدم تا من رو
ببخشه و این برای من که توی کارم غرق شدم یعنی
مرگ تدریجی.
با عصبانیتی که حاصل رفتا‌ر احمقانه خودم بود سوار ماشین شدم و راه خونه رو در پیش گرفتم.
توی راه تنها خودمو بخاطر فراموش کردن همچین موضوع مهمی سرزنش میکردم.
با روشن و خاموش شدن اسم هوسوک روی گوشیم
کلافه جوابش رو دادم:
- لازم نیست تو سرزنشم کنی به اندازه کافی امروز
زهرمارم شد!
" حقته بی لیاقت،انقدر خونه رو تزئین کرده بود کیک سفارش داده بود کادو خریده بود و تو یادت رفته بود؟ مطمئنی همون نامجونی؟"
- باور کن نمیدونم چطور همچین روزی رو فراموش کردم..تو منو میشناسی هیچ چیزی رو فراموش نمیکنم حتی تاریخ های پرونده ها!
" تاریخ پرونده ها به چه درد میخوره؟هوم؟"
- هوسوک تو شروع نکن خب لازمه شغلمه!
" تو شغلت رو بالاتر از این روز مقدس توی زندگیت میدونی؟؟نمیدونی چقدر گریه کرد جین.
خیلی فحش هم خوردی اینطور که معلومه تا یکسال قهر و منت کشی رو باید تحمل کنی "
مشتی به روی فرمون کوبوندم:
- نمیتونی راضیش کنی؟!باور کن پرونده جئون روی دوشم مونده.قول میدم بعد پرونده جئون یه استراحت یکساله بگیرم.
" آه متاسفم نامجون..خودت یه کاریش بکن چند بار من گند کاری های تو رو جمع کنم اخه؟؟"
- میدونم..خراب کردم این افتضاحه خیلی افتضاح
" خوبه که بلاخره فهمیدی. من باید برم جین رو اروم کنم از من هم انتظار نداشته باش توی جبهه تو باشم رفیق!"
- درک میکنم مراقبش باش تا برش گردونم
" نیاز نیست بهم این موضوع رو یاد آوری کنی"
لحنش تلخ بود..میدونستم از ناراحت بودن برادرش عصبیه.
آخرین باری که جین رو اینطوری دیدم موقع مرگ پسر
خاله‌ش بود،به گفته خاله ش توی آتش سوزی مرد
و بعد از اون اتفاق از کره رفتن.اون روز بدترین روز
زندگی جین بود.مثل ابر بهار گریه میکرد و تا یک هفته با هیچکس حرف نمیزد!
با این اوصاف هوسوک الان ازم متنفره!
خیلی هم متنفره!
*-*
سلام بروبچ🍷
میدونم آپ غیر منتظره ای بود ولی به خواسته
نویسنده دوممون مجبور شدم آپ کنم!
میدونم این آپ کمی کلیشه ای و خب..بد بود!
به روم نیارین..
امیدوارم راضی باشین ازش ♡
این پارت توی قسمت اصلی داستان نبود و اضافه‌ش
کردیم..هرچند که موافق نبودم که ویرایش بشه
ولی باید نامجین رو میوردیم توی داستان!
*-*-*-*

TREASON  [KOOKV]Where stories live. Discover now