Teahyung
با خستگی به چشماش زل زده بودم:
" کیییییم! شنیدی چی گفتم؟! "
صادقانه جوابش رو دادم:
- البته که نه کیم.
" من سه ساعته دارم برات فک میزنم و تو هیچی نفهمیدی؟"
پیش خودش چه فکری کرده واقعا؟!
با احتیاط کمی خودم رو بالا کشیدم:
- یادته دکتر چی گفت؟من نیاز به استراحت دارم.
بخاطر داروها خمار شدم،اصلا متوجه نشدم چی گفتی." ولی تا الانم خیلی دیر شده!"
خمار گفتم:
- اگه اجازه بدی امشب رو بخوابم فردا در بست خدمتتم." نه! تازه تو باید بری حمام اینطوری اجازه نمیدم روی تختم بخوابی کیم! "
مثل اینکه جین روی اینم تاثیر گذاشته.
واقعا حال حوصله حمام کردن رو نداشتم اصلا دکتر گفت نباید به سرم آب بخوره اونوقت این میگه بیا برو حمام..چقدرم که مواظبمه!به سختی از جام بلند شدم:
- چشمم جناب کیم فقط برام لباس بزار و برو بیرونمشکوک نگاهم کرد:
" الان یعنی قبول کردی؟باور کنم؟ "- آره فقط زود چون اگه بخوای با این سرعت کار رو پیش ببری خوابم میبره.
" باشه فقط از شامپوی های سمت چپی استفاده نکن کیم "
بدون حرف فقط نگاهش کردم.
چند دست لباس تمیز همراه با یه تن پوش برام روی تخت گذاشت." اگه خواستی از لوسیون ها هم میتونیاستفاده کنی"
- حتما.
ولی سایه اش هنوز پشت در بود.بخاطر اینکه شک نکنه حوله رو برداشتم و وارد حموم شدم.
شیر آب رو باز کردم و همزمان به سایه اش که کم کم محو میشد نگاه کردم.
بعد اینکه کلا ناپدید شد خوشحال و شاد همراه با حوله از حمام خارج شدم.واقعا فکر کردین من میرم حموم هه دیونه شدین !؟
از اونجایی که لباس های کثیف و آلوده بیمارستان تنم بود تصمیم گرفتم که رو تختشون نخوابم.
میدونم خیلی مهربونم بسه تشویقم نکنین.
حوله توی دستم رو مچاله کردم و به عنوان بالشت زیر
سرم گذاشتم.
کلیه ام از سرمای کف زمین کمی تیر کشید ولی بیخیال اینم روی باقی دردام.منتظر بودم که خوابم ببره ولی،نمیشد؟
همیشه وقتی که خوابم نمیبرد با جان می نشستیم حرف میزدیم،شوخی میکردم و گاهی اوقاتم دعوا.
اینطور که معلومه نمیشه خوابید نظرتون درمورد کمی
فضولی تووی خونشون چیه؟!خونه نیمه تاریک بود و خبری هم از کیم نبود!
خونشون رنگین کمان بود..میتونستی همه رنگ ها رو ببینی.بر عکس خونه منو جیمین که فقط آبی بود.همیشه هروقت جین میومد پیشمون بخاطر انتخاب این رنگ حسابی دستمون مینداخت و پری دریایی صدامون میکرد چون مبل های خونه شکل صدف بودن و نقاشی روی دیوار ها هم پولک های رنگارنگ ماهی ها.
اگه اینجا بود رنگین کمان LGBT صداش میکردم هیف...اگه باهاش روبه رو بشم قبض روح میکنه!
" چقدرم که حموم رفتی "
با شنیدن صدای کیم بیخیال گفتم:
- توقع نداشتی که با این باندهای دور سرم راهی حموم بشم؟!" پلاستیک میزاشتی "
- ببخشید که خونه شماست و من مهمونم!
تکیهاش رو از دیوار گرفت:
" الان بهت میدم "چشم غره ای نثارش کردم:
- برو بابا دکتر گفت تا یه هفته سرم نباید آب بخوره.با پوزخند نگاهم کرد:
" کجای کاری کیم؟ قراره فردا موهات رو رنگ کنم! "- هااااان؟؟ شوخی میکنی؟؟هه تو خواب ببینی!
"چرا خواب؟توی بیداری هم میشه دیدش.
اگه اینطوری بری پیش جئون اونوقته که حالت رو بد میگیره و بعد قاطی اونوریا میشی.
تازه برای خالکوبیات هم تیم گریم باید بیان یه فکری کنن.توقع نداری که با این تیپ و قیافت به عنوان پرستار بچه هاش قبولت کنه هوم؟
حداقل باید کمی کیوت باشی که بچه هاش جذبت بشن خب.دیگه چشمام بیشتر از این باز نمیشد:
- پرستار بچههه؟میخوای زجر کشم کنی نه؟" چه ربطی داره اخه؟ "
- خودت رو نزن به نفهمی کیم!
" به هرحال جز این راهی نداریم مجبوری تحمل کنی "
دوست داشتم گریه کنم:
- موهام رو میخوای چه رنگی کنی حالا؟" قرمز،حدس میزنم حسابی قیافت رو بچه گونه و کیوت میکنه "
- رنگ از این ضایع تر نبود؟شبیه آلو میشم که!
" میتونیم از آبی هم استفاده کنیم"
چشمام رو براش کج کردم:
- دیگه بدتر،شبیه بلوبری میشم!
" بلوند که نمیتونی بکنی چون تاحالا با بلوند دیدتت مشکی هم که نمیشه پس سراغ رنگ های فانتزی باید بریم"
- من اگه شانس داشتم باید سر اون سکته خفیف قلبی جان به جان آفرین تسلیم میکردم هعی..!
شکه نگاهم کرد:
" سابقه سکته قلبی داری؟! "بیخیال سری تکون دادم:
- هوم" خ-خب میخوای کمی درموردش حرف بزنی؟ "
- فکر بدی نیست خیلی وقته دنبال هم صحبتم بشینیم؟
سری به نشونه تایید تکون داد:
" سابقه بیماری قلبی داشتی؟ "- داشتی نه! دارم.
" .. "
- ارثیه بیماریم..
" اوه.."
" چرا سکته خفیف کردی؟ "
چشمام خود به خود پر شد:
- وق-وقتی کوک ترکم کرد برام غیر قابل درک بود
تو تا حدودی میتونی درکم کنی جون جین هم ترکت کردهرچند اون بر میگرده ولی جئون..اون هیچوقت نمیگرده !*-*
سلام عزیزای من😍🥂
اینم آپ بخاطر تولد تایگرمون بود ببخشید دیر شد.
*هرچند که ته گفت از ببر به خرس تغییر کرد🐻*
دوستتون دارم خیلی زیاد امیدوارم توی امتحاناتتون موفق باشید.
ووت و کامنت فراموش نشه♡
VOCÊ ESTÁ LENDO
TREASON [KOOKV]
Fanficکافی بود به من دروغ نگی و واقعیتو ازم پنهون نکنی. کافی بود بهم بگی که واقعا دوستم نداری، کافی بود با من رو راست باشی. کافی بود زمانی که علاقهای بهم نداشتی الکی بهم محبت نمیکردی و منو انقدر دلبستهیِ خودت نمیکردی. کافی بود بجای این که الکی به من بگ...