تقلب

7.8K 1.5K 328
                                    

بنده نتوانستم جواب کامنت‌های شما گیلی‌ها رو بدم ولی خدا شاهده که همه رو خوندم):
لطفاً کامنت یادتون نره گیلی‌ها.
شرط ووت این پارت:
325🍏
________________

شدیداً احساس کلافگی می‌کرد.
پارک مین هو دقیقا کنارش ایستاده بود و به خیال اینکه بالاخره تونسته جایگاه جونگکوک رو برای خودش تصرف کنه خوشحال بود. چقدر احمقانه.
تمام مدت بی اینکه توجهی به حرف‌های تمسخرآمیز پسر بکنه، سرجاش ایستاده بود و نگاه خیره‌اش رو حتی به اندازه یک سانت هم جابجا نکرد.
مین هو عصبانی از نگرفتن جوابی از طرف جونگکوک، شکلکی درآورد و درست مثل پسری که کنارش ایستاده بود، دست به سینه به نقطه‌ای نامعلوم در انتظار ورود مدیر به دفتر، خیره شد.
اتاق به قدری غرق در سکوت بود که جونگکوک به راحتی می‌تونست صدای چرخ‌دند‌ه‌های ساعت دیواری محبوب و قدیمی آقای کیم رو بشنوه.
این صدا همیشه باعث می‌شد که بیخود و بی‌جهت بهش استرش و اضطراب دست بده.
آهی کشید و وزنش رو روی پاهاش جابجا کرد، پس چرا زمان نمی‌گذشت؟ به شدت احساس خستگی می‌کرد. فقط باید از این اتاق می‌زد بیرون و همراه اون سیب دیوونه برمی‌گشت خونه، ذهنش دیگه توانایی تحمل این همه فشار رو در عرض چند ساعت کوتاه، نداشت.
بالاخره در به سرعت باز شد و انتظار هردو پسر به پایان رسید.
صدای فریاد مدیر از همونجا بلند شد:

~ چه مرگت شده جئون؟

بی توجه به حضور پارک مین هو، با قدم‌هایی بلند خودش رو به جونگکوک رسوند و دقیقا رو به روش با کمترین فاصله‌ی ممکن ایستاد، نفسش رو محکم بیرون و به فریاد زدن ادامه داد:

~ دانش آموزی که همیشه اول بوده، از کی تاحالا دلش رو برای جاگیر شدن تو رتبه سوم خوش کرده، جئون؟

مین هو متعجب از حرفی که شنید به سرعت سر بلند کرد و به اون دونفر خیره شد.
به تندی خطاب به مدیر گفت:

× آقای کیم؟ ببخشید ولی فکر کنم که شما یه نکته‌ای رو به کلی فراموش کردید.
جئون سوم نه، بلکه چهارم شده!
کسی که سوم شده و قراره همراه جانگ هوسوک و بای سومین به المپیاد ریاضی بره، منم!

نگاه مدیر مدرسه حتی ذره‌ای از صورت جونگکوک تکون نخورد، انگار که اصلا هیچ حرفی نشنیده.
اما مین هو به وضوح دید که چطور روی لب‌های بی حالت جئون، به محض گفته شدن اون حرفها، پوزخندی تمسخرآمیز شکل گرفت.
عصبی از اتفاقی که داشت درست جلوی چشم‌هاش میفتاد، چنگی به موهای قهوه‌ای رنگش زد و اینبار با صدای بلندتری حرفش رو تکرار کرد تا به گوش‌های مدیر برسه:

× اقای کیم؟! من نفر سوم شدم، قرار نیست بهم تبریک بگین؟

و بالاخره!، بالاخره مدیر هدف نگاهش رو تغییر داد و قدمی به طرف پسرِ دیگه برداشت.
دستهاش رو به پشت برد و در هم قلاب کرد، صداش اینبار آروم اما به شدت ترسناک شده بود:

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now