هندزفری دردسرساز

2.4K 503 151
                                    

سلام گیلی‌ها🍏🍋
سه دسته گل سیب و بارون خورده رو در کاور مشاهده می فرمایید هاها✨
کامنت و ووت یادتون نره لطفاً 💙
جواب کامنت های پارت قبل رو همراه با این پارت می‌دم🥺 کمی سرم شلوغ بود ولی همه‌شون رو خوندم و بابتشون ازتون ممنونم گیلی خوشگل‌ها💙
__________

- امروز هانی نمیاد.

دوجین گفت و گاز محکمی به سیب سبزش زد.
هانی که دختری بتا بود، از دوران مهدکودک تا به اون روز، بهترین دوستِ پسر آلفا محسوب می‌شد.
از قرار معلوم هم اون روز قرار بود غیبت کنه و این یعنی، یکی از برادرهای بتا و امگای دوجین، می‌تونستن به دلخواه خودشون، کنارش روی صندلی دو نفره‌ی اتوبوس بشینن.
مینجون دسته‌ای از موهای قهوه‌ای رنگش رو که بخاطر وزش باد، جلوی دیدش رو گرفته بود، کنار زد و بلافاصله گفت:« من! این دفعه نوبت منه که کنارت بشینم!»
جیسو شونه‌هاش رو بالا انداخت و بی اینکه مخالفتی با این حرف داشته باشه، موافقتش رو اعلام کرد:

- پس خوشگله می‌شینه پیشت.

خوشبختانه همون لحظه اتوبوس به ایستگاه رسید و اون‌ها رو از شر وزش‌های شدید باد خلاص کرد.
طبق پیش‌بینی‌های هواشناسی، هفته‌ی سردی رو در پیش داشتن.
جیسو نیم نگاهی به برادرهاش که حالا جاگیر شده بودن، انداخت و سر چرخوند تا خودش هم یه جای خالی پیدا کنه که درست همون لحظه، با دیدن چهره‌ی فردی که تا به اون روز تو اتوبوس ندیده بود، چشم‌هاش از روی تعجب گرد شد.

- اوه!

به سرعت به سمتش قدم برداشت و بالای سرش ایستاد و باعث شد که پسر آلفا هم با حس کردن حضور شخصی، چشم‌هاش رو باز کنه و نگاهی بهش بندازه.

- از کی تا حالا سوار اتوبوس می‌شی؟ تا حالا ندیده بودمت!

ونوو چند لحظه‌ای به صورت متعجب جیسو خیره موند و در نهایت، دوباره پلک‌هاش رو روی هم گذاشت و با صدای آرومی، جواب داد:« من بودم، تو نمی‌دیدی.»

جیسو چندبار متفکر سرش رو بالا و پایین کرد.
راستش بعید هم نبود، به هرحال پیش نمیومد که زیاد به محیط اطرافش توجه کنه.
صندلی کنار ونوو خالی بود ولی بااینحال، پسر آلفا درست سمت راهروی اتوبوس نشسته بود.
جیسو با انگشت اشاره، چند ضربه به شونه‌ش زد تا توجه‌ش رو جلب کنه و وقتی نگاه اون دوباره روش متمرکز شد، پرسید:« چرا این سمت نشستی؟»

- چون اینجوری بقیه ترجیح می‌دن که بجای درخواست کردن ازم، برن جاهای دیگه که در دسترس‌تره، بشینن.

جیسو دوباره، چندبار سرش رو به نشانه‌ی تایید تکون داد.

- چه راه حل خوبی برای درگیر نشدن با مردم!

ونوو تایید کرد:« همینطوره.»

- برو کنار، باید بشینم.

ونوو بی حرف، بلافاصله جابجا شد و سمت پنجره نشست و اجازه داد تا پسر بتا درست کنارش، جاگیر بشه.
بلافاصله بعد از نشستن، ایرپادهاش رو از جیبش بیرون آورد و یکی رو تو گوش خودش و دیگری رو به گوش چپ ونوو، غالب کرد.

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now