کابوس کوچولو

8.2K 1.7K 490
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه لطفاً گیلی‌ها🍏✨
_____________________

چهارزانو روی نمیکت فلزی و قرمز رنگ نشست و به سمت پسرِ دیگه چرخید و قبل از اینکه آلفا‌ی حقیقی حتی بتونه کلمه‌ای حرف بزنه، پیش دستی کرد و با جلو بردن دستش به سمت اون، تند تند گفت:

+ میشه بهم یه برگه و مداد بدی، هوم؟ چون متاسفانه من همه‌ی وسایلم رو داخل لاکرم گذاشتم و الان چیزی دستم نیست.

جونگکوک دهنش رو بست و نفسش رو به بیرون فوت کرد.
با دقت برگه‌ای از دفترش کند و با خودکار به دستهای منتظر پسرک امگا داد.
تهیونگ اون‌هارو با خوشحالی گرفت.
میخواست دوباره بچرخه و پشتش رو به پشتیِ نیمکت تکیه بده ولی با به یاد آوردن نکته‌ای، به سرعت نگاهش رو بین دست‌های جونگکوک چرخوند و با دیدن دفترش؛ اون رو هم ازش گرفت و در جواب نگاه سوالیِ پسر، بیخیال شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

+ بدون زیردستی که نمیتونم چیزی بنویسم!

بالاخره چرخید و پشتش رو تکیه داد.
متفکرانه درحالی که اخم محوی بین ابروهای مشکی رنگش نشسته بود، مشغول نوشتن شد.
جونگکوک با کنجکاوی گردن کشید تا سر از کار پسرک امگا دربیاره ولی تهیونگ با غرغر بدنش رو به سمت مخالف چرخوند و برگه رو مخفی کرد:

+ نگاه نکن، نمیتونم تمرکز کنم!

یک تای ابروی آلفا ناخودآگاه بخاطر حرف تهیونگ بالا پرید ولی باز هم چیزی بهش نگفت و گذاشت کارش رو بکنه.
با گذشتن ده دقیقه، امگا بالاخره رضایت داد که از شاهکارش رو نمایی بکنه!
درحالی که همچنان چهارزانو نشسته بود، به سختی به سمت جونگکوک چرخید و رو به روش قرار گرفت.
دفتر و مداد رو بینشون، روی نیمکت گذاشت و برگه رو جلوی صورت پسر نگه داشت تا بتونه ببینتش:

+ اینم از برنامه‌ی درسیت!

جونگکوک با گیجی پلکی زد و بی اینکه نگاهی به برگه بندازه، با دست کنارش زد و پرسید:

_ برنامه‌ درسی؟

تهیونگ بالاخره دست از برافراشته کردن شاهکارش جلوی چشمهای میشی رنگ آلفا برداشت و اون رو روی پاهاش گذاشت تا مچاله نشه.
کف دستهاش رو بهم چسبوند و درحالی که ژست مشاور‌هارو گرفته بود، با جدیت توضیح داد:

+ بله، برنامه درسی!
من قراره که تا یک ماه، سه شب در هفته بیام به خونه‌ات و بهت تاریخ درس بدم.

بعد، با کف دست به آرومی روی شونه‌ی پهن آلفا زد و با لحنی که سعی می‌کرد دلگرم کننده باشه، ادامه داد:

+ نگران نباش شاگرد جان، قرار نیست بخاطرش بهم پولی بدی.
من ادم خیرخواهی هستم، کلا دست به کمکم خوبه.

جونگکوک تک خندی زد و گفت:

_ ببین، من واقعا ازت ممنونم ولی بهش احتیاجی ندارم.
اینکه نمراتم توی امتحانات تاریخ انقدر کم شده بخاطر این نیست که توی خوندنش مشکلی دارم یا یه همچین چیزی.
نه، فقط وقتش رو نداشتم و حتی مدیر هم کاملا بااین قضیه موافق بود و مشکلی نداشت.
نمی‌دونم چرا امروز یکدفعه زد زیر حرف‌هاش و همراه معلم تاریخ بهم تذکر دادن که حتما بذارم بهم درس بدی ولی، من واقعا بهش نیازی ندارم تهیونگ.

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now