دلاااااااااام هاها.
گیلی اعظم آمده.
بابت تاخیر متاسف واح☕
ووت و کامنت یادتون نره لطفاً 🍋✨
_____________بدشانسی آورده بودن.
تو بدترین زمان و موقعیت ممکن، شانس بهشون پشت کرده بود.
روز قبل وقتی که ونوو برای بردن تلسکوپ دستساز تکمیل شدهش به خونهی جیسو رفته بود، بی دقتی کرد و با گذاشتن کف پاش اونم درست روی یکی از سازههای سفالی پسر بتا که طبق معمول روی زمین رها شده بود، به اطراف تلوتلو خورد و در نهایت نتونست تعادلش رو حفظ کنه و درحالی که تلسکوپ بخت برگشته بین دستهاش بود، پخش زمین شد.
خوشبختانه تلسکوپ صدمات جدی و مهلکی ندید ولی وقت زیادی برای درست کردنش نداشتن، باید عجله میکردن.
پس وقتی که درست بعد از خوردن زنگ آخر، جیسو کولهش رو با عجله روی دوشش انداخت و بعد از کشیدن گونهی نرم و وسوسهانگیز برادر دوقلوش به سمت ونوو دویید تا برنامهی امروزشون رو برای بار هزارم بهش یادآوری کنه، متوجه شد که پسر آلفا بخاطر استرسی که بابت امتحان اون روز داشته، یادش رفته وسایل مورد نیاز برای ترمیم تلسکوپ رو با خودش به مدرسه بیاره، دهنش از شوک برای چند لحظه باز بمونه.«باید سر راه یه سر بریم خونهی من و وسایل رو برداریم.»
ونوو با عجله گفت و بعد از برداشتن کوله پشتیش، کاملا ناخودآگاه دست جیسو که کنار بدنش قرار داشت رو گرفت و همراه خودش کشید.
مینجون درحالی که تند تند با نی آبمیوهی سیب ترشی که برادر بزرگترش براش گرفته بود رو هورت میکشید و خونسردانه به سمت خروجی قدم برمیداشت، نیشخندی زد و زیرلب گفت:«به هرحال که اتوبوسِ سرویس تا سوار نشدن همهی بچهها حرکت نمیکنه و مسیر همه هم به ایستگاهست، دستش رو گرفتن و کشیدن دیگه برای چیه؟»دوجین چرخی به چشمهاش داد و یه بازوش رو دور گردن برادر امگاش انداخت:«غرغر نکن، خوشگله. گرفته شدن دستش چه ایرادی داره؟ اگه باعث اتفاق بدی میشه بهم بگو تا دفعهی بعد منم نذارم که سونگهو دست تو رو بگیره.»
مینجون که دید هیچ جوره این موقعیت و موضوع بحث به نفعش نیست، بدون اینکه بایسته پاکت خالی آبمیوه رو با نشونهگیری دقیق و بی نقصی به سمت سطل زباله پرتاب کرد و بلافاصله پاکت آبمیوهی برادرش رو از دستش قاپید و مشغول هورت کشیدنش شد.
بهترین دفاع، حمله بود.همانطور که مینجون گفته بود، اتوبوس تا زمان سوار نشدن همهی بچهها حرکت نکرد.
ونوو مضطرب و بی اختیار پاهاش رو به کف اتوبوس میکوبید و مدام عینکش رو به بالای تیغه بینیش هل میداد. نگاهش خیره به بیرون از پنجره و حواسش کاملا پرت تلسکوپ بیچارهش بود.
تنها زمانی که انگشتهای دست جیسو با لطافت روی فک پایینش کشیده شدن، توجهش به دنیای حال حاضرش برگشت.
دست از تکون داد پاهاش برداشت و با کمی مکث، به سمت صاحب دست چرخید.
جیسو لبخند روشنی به روش زد و دست بلند کرد و عینک اون رو از چشمهاش برداشت.
ونوو مخالفتی نکرد، با صبوری منتظر موند تا ببینه پسر با عینکش چکاری داره و وقتی که فهمید قصد جیسو فقط تمیز کردن شیشههای تار و نسبتاً کثیف عینک بوده، لبهاش به لبخند محوی باز شدن.
جیسو با دقت با دستمال پارچهای کوچکی که همون لحظه از جیب بغل کیف ونوو برداشته بود، شیشهها رو یکی یکی تمیز کرد:«هیچوقت نمیذاری شیشههاش کثیف بمونن، مثل اینکه امروز بدجوری ذهنت درگیره که حتی متوجه تار بودن دیدت نشدی.»
YOU ARE READING
Hey stupid, i love you!
Fiksi Penggemar+ دوستت دارم! _ بخاطر سیب ترشهام؟ + اونم هست...ولی حتی اگه اونها هم نباشن، بازم دوستت دارم. 🍏 کاپل: کوکوی 🍏 ژانر: امگاورس، رمنس، فلاف 🍏 وضعیت: تکمیل شده.