امگای اخاذ!

14.8K 2K 530
                                    


ووت و کامنت لطفاً فراموش نشه💙🍏💜
_________________________

در کرکره‌ای رستوران رو تا حدی که بتونه به حالت دولا از زیرش رد بشه، بالا کشید.
کیفش رو به بغل گرفت و بعد از رد شدنش، کرکره رو دوباره با دقت بست و راه افتاد.
مغازه‌ها کم کم داشتن باز میشدن و این براش خوشایند بود.
دیدن مردمی که سر صبحِ به اون زودی از خونه‌هاشون بیرون میومدن و مشغول به کار می‌شدن باعث می‌شد که حس زندگی توی وجودش جریان پیدا کنه.
از بین شلوغی‌ای که کم کم داشت جون می‌گرفت گذشت و با دیدن دکه میوه فروشی مورد علاقه‌اش که هرروز صبح یکی از مقصدهاش بود، با خوشحالی و لی لی کنان به سمتش رفت.
جلوی دکه ایستاد و به جعبه‌های کوچیک میوه‌ها نگاه گذرایی انداخت.
نیازی به فکر کردن نبود، انتخاب تهیونگ همیشه و همیشه فقط یک میوه بود، سیب ترش!
پس با لبخند عمیقی که روی لبهای براقش جا خوش کرده بود، خم شد و یدونه سیب سبز از کوچیکترین جعبه‌ی دکه برداشت.
نیازی به حساب کردن نبود، یدونه سیب ترشِ مجانی حق تهیونگی بود که همیشه اخرشب‌ها به صاحبِ پیر دکه تو‌ جمع کردن جعبه‌‌های خالی و یا نیمه پر، کمک میکرد.

~ چطوری فسقلی؟!

همون‌طور که با شوق مشغول تمیز کردن سیب عزیزش با آستین یونیفرم مدرسه‌اش بود، به سمت صدا چرخید و لبخند دندون نمایی تحویل پیرمرد داد، تعظیمی کرد و با صدای بلند و هیجان زده‌ای که ناشی از ذات همیشه سرخوشش بود، جواب داد:

+ عالی! سهم امروزمو گرفتم آقای لو، امیدوارم روز زیبایی در پیش داشته باشین، فعلا.

دستی برای مرد تکون داد و راه مدرسه‌اش رو در پیش گرفت.
بعد از اینکه با عشق به سیب عزیزش خیره شد و چشمهاش رو از اون همه خوش رنگی و زیبایی سیر کرد، گاز بزرگی بهش زد و با پخش شدن بوی آشنایی زیر بینیش و مزه‌ی ترشیِ لذیذی زیر زبونش، هومی کشید و با ذوق روی پاشنه‌ی پاهاش چرخید.
انقدر محو طمع دلچسب میوه‌اش بود که زمان به کلی از دستش در رفت و کاملا فراموش کرد که باید خودش رو به موقع به مدرسه‌اش برسونه و مثل همیشه دیر رسید!
اتفاق تازه‌ای نبود، دیر رسیدن و تاخیر داشتن با روح پسرک امگا عجین شده بود!
با دیدن سر در مدرسه‌اش، آهی کشید و قدمهای سریعتری برداشت.
قبل از اینکه از در رد بشه بقایای سیبش رو لای دستمال پاره‌ای پیچید و توی جیب شلوارش چپوند.
گرگینه‌ها عادت نداشتن که طبیعت رو با انداختن اشغال در جای نامناسب، کثیف کنن.
اونها معتقد بودن که به عنوان یه نیمه گرگ باید به اصلیتشون احترام بذارن و از طبیعت و محل زندگیشون محافظت کنن.
با دیدن صف طویلی از دانش آموزان مدرسه، لعنتی به شانس کجش فرستاد و سعی کرد بی اینکه توجه کسی رو جلب کنه خودش رو به اخر صف مورد نظر برسونه.

~ بنده به عنوان مدیر دبیرستان هانیانگ، مفتخرم که اعلام کنم، سه نفر از ده دانش آموز منتخبی که قراره از کشور ما در المپیاد ریاضی مقطع دبیرستان شرکت کنن از مدرسه‌ی ما هستن.
امیدوارم با پیروزی در این رقابت سخت، باعث سربلندی ما و کشور عزیزمون بشن.
آقایان جئون جونگکوک و جانگ هوسوک و خانم بای سومین رو لطفاً تشویق.....کیم تهیونگ!

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now