باز نحس شد!

2.6K 514 261
                                    

سلام گیلی‌ها🍋
لطفاً کامنت و ووت یادتون نره 🍏
_____________

- صدبار بهت گفتم که برای امشب اصلا و ابداً وقت ندارم و تو چیکار کردی؟ دقیقا برای همین امشب برنامه‌ی شام با مادر و پدرم ریختی.

پاش رو تا ته روی گاز فشار داد و کف دستش رو محکم روی بوق کوبید و به ماشین جلویی اشاره زد تا بیشتر از این سد راهش نشه.
تهیونگ لب برچید و نگاهش رو به طرف مخالف چرخوند.
داشت می‌مرد که دهن به دهن جونگ‌کوک بیاد و جوابش رو بده ولی از اونجایی که هنوز یه جو وجدان تو وجودش مونده بود، می‌دونست که این‌بار مقصر خودشه و حق اعتراض نداره.
جونگ‌کوک نیم نگاهی به ساعت انداخت و انگار که همین کار فندکی به روی گالن بنزین وجودش باشه، دوباره منفجر شد:

- الان من چجوری به جلسه‌ی مهمم برسم؟ از خونه‌ی بابام تا اونجا رو بال بزنم تا برسم؟ جت شخصی کرایه کنم؟ تو چرا جدیدا اصلا به من گوشی نمی‌دی؟

تهیونگ پلک‌هاش رو محکم به روی هم فشرد و زیرلب بی اینکه به گوش جونگ‌کوک برسه، غر زد:« باز نحس شد..»
با یه دست دستگیره‌ی ماشین و با دست دیگه به صندلی‌ش چسبید، به سختی بی اینکه نگاهش به چهره‌ی عصبانی جفتش بیفته، به صندلی عقب نگاهی انداخت تا وضعیت بچه‌هاش رو چک کنه.
هر سه پسرش چسبیده بهم، سرجاهاشون در سکوت کامل میخکوب شده بودن.
عصبانیت تهیونگ قابل حل و چشم‌پوشی بود ولی عصبانیت‌های پدر آلفاشون که اتفاقا خیلی هم موضوع نادری بود، اصلا قابل تحمل و حتی حل هم نبود. باید همه در سکوت تظاهر به سنگ بودن می‌کردن تا آب‌ها از آسیاب بیفته..

جیسو که وسط نشسته بود و هر دو دست‌هاش، اسیر دست‌های برادرهاش شده بود، جرات به خرج داد و با نفسی حبس شده کمی به جلو خم شد تا از پشت آمپر پی به سرعتی که پدرش داشت ماشین رو باهاش دیوانه‌وار می‌راند دربیاره.
با دیدن عقربه که روی عدد بالایی تاب می‌خورد، چشم‌هاش رو محکم بهم فشرد و به آرومی سرجاش برگشت.
کمی سرش رو به سمت برادر آلفاش خم کرد و لب زد:« بابا داره یجوری می‌رونه انگار ما صد تا جون داریم!»

دوجین که از این حرف خنده‌ش گرفته بود، به ناچار لب‌هاش رو محکم بهم فشرد و با عجله نگاهش رو از چشم‌های بازیگوش برادر بتاش دور کرد تا از گزند پدر آلفاش در امان بمونه.

مینجون اما در سکوت بی اینکه توجه‌ای به جو حال حاضر ماشین و شرایط بحرانی‌شون بکنه، مدام با انگشت‌های کشیده‌ی جیسو ور می‌رفت و نوک انگشت‌هاش رو به صدف‌های زیبا و کشیده‌ی ناخن‌های دست اون می‌کشید.
سر خم کرد و زیر گوشش زمزمه‌وار گفت:« برای بار صدهزارم می‌خوام بهت بگم که عاشق دست‌ها و فرم انگشت‌ها و ناخن‌هاتم، لیمو.»

جیسو همانطور که با استرس پوست لب‌هاش رو می‌جوید، سری به نشانه‌ی تشکر برای برادر دوقلوش تکون داد و بریده بریده، زیرلب گفت:« منم عاشق توام، خوشگله.»

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now