[ پاریس - دیزنی لند ]
- سرت که شلوغ نیست؟!
کوکو با صدایی گرفته و لطافتی که بی رمق خود رو روی صدایِ آرومش پهن کرده بود گفت و با لباس های سفید و خاص پرنس چارمینگ که اینبار یک شنلِ طلایی از پشت، استایل رو تکمیل میکرد روی صندلیِ چرمیِ اتاق نشست.
- نه عزیزم. فقط بیبی چرا صدات گرفته؟ هنوز درگیر اتفاقی هستی که افتاده؟ فراموشش کن ایکیگای...این موضوع دیگه قرار نیست پیش بیاد پس ذهنتو به خاطرش درگیر نکن، باشه؟
آکیو با لحن بمی که سعی میکرد گرماش برای دوست پسرش قابل لمس باشه از پشت خط گفت و نفس عمیقی کشید.
- باشه!
تنها یک کلمه زمزمه کرد و چشمهاش رو بست اما محکم تر از قبل موبایل رو کنار گوشش نگه داشت.
- دوستت دارم، مراقب خودت باش عزیزدلم!
مرد بزرگتر به دنبال حرفهاش لبخند صدا داری زد و موبایل بین دست هاش برای قرار دادن کنار گوشِ سمت راستش جا به جا کرد.
- دلم برات تنگ شده و خسته ام از اینکه اینبار دلتنگیمو پنهان کنم...بی حوصله ام...زودتر بیا!
کوکو در حالی که نفس هاش با آرومترین حد ممکن بین عطر شکلاتش در هوا میرقصدن گفت و چشمهاش رو باز کرد.
- میام ایکیگای...
قبل از اینکه بتونه حرفِ نصف و نیمهاش رو کامل کنه، اینبار لحنِ تندِ کوکو مانع صحبت هاش شد:
- ولی خیلی دیر...باشه من باید برم...بعدا صحبت میکنیم!
و بعد بی مقدمه درحالی که این بیشتر از هروقت دیگهای باعث تعجب آکیو شده بود، تماس قطع شد.
آکیو با کمی کلافگی نفس عمیقی کشید و موبایل رو روی میزِ کارش رها کرد. میتونست این رو با هر رفتار دوست پسرش بفهمه که به خاطر رابطهی دورشون ممکنه خسته تر و دلسردتر بشه...اما این دقیقا چیزی بود که آکیو میخواست، نه؟
به دختری که روی صندلیِ چرمیِ رو بروی میزش نشسته بود نیم نگاهی انداخت و پوزخندِ محوی زد:
- دلِ منم براش تنگ شده...ظرافتی که اون لعنتی داره رو تو نداری!
🎠••••••••••••••••••••••به چی داریم نزدیک میشیم؟😌
BINABASA MO ANG
Prince Charming And His Nose|Vkook-Hopemin👑
Fanfictionیک پسر جوانِ ژاپنی که به خاطر مشکلاتی از توکیو به فرانسه سفر میکنه. اون پسر، پرنس چارمینگِ دیزنی لند پاریس به حساب میاد و به نظر میرسه که قراره سیندرلای خودش رو در دلِ شهر پاریس، زمانی که روی یکی از نیمکت های کافهی له دو مگو نشسته پیدا کنه! - حالا...