یک پسر جوانِ ژاپنی که به خاطر مشکلاتی از توکیو به فرانسه سفر میکنه. اون پسر، پرنس چارمینگِ دیزنی لند پاریس به حساب میاد و به نظر میرسه که قراره سیندرلای خودش رو در دلِ شهر پاریس، زمانی که روی یکی از نیمکت های کافهی له دو مگو نشسته پیدا کنه!
- حالا...
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
[ پاریس - ایستگاه قطار ]
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
- اگر بهم نزدیک بشی، این سرگردی که کنارمون هستش رو بیدار میکنم تا با کلتش یه گلولهی سرد تو سینت خالی کنه! چیبی، همانطور که به پشتیِ صندلی تکیه داده بود با کلافگی تمام که در اثر تکان خوردن های قطار از حرکت بود گفت و البته که سعی کرده بود با اخمِ کدر پنهان شده بین امواج دریایِ موهاش و چشمهای کشیدهی سیاه و سفیدش، جدیتِ خود رو به نمایش بذاره. سرآشپز مقابلش، مردی شبیه به گانگسترهای خطرناک به نظر میرسید و خب باید گفت که تمام اینها زادهی ذهنِ خیالیِ پسر ژاپنی بود. اون چشمهای کشیده و خوشفرم که در هنر دریایِ میشی حل شده بودن، حتی اگر یک بابا لنگ درازِ خطرناک غرق شده در داستان هاهم بوده باشه، هیچ وقت قرار نیست دریایِ خودش رو که به نام موهای پسرژاپنی ثبت شده بود؛ مورد آزار قرار بده! ایتین، لحظهای تارهایِ لختِ بلوندی که مانع دید شده بود رو به عقب هل داد و همانطور که رو به روی پسرکوچکتر داخل کوپه نشسته بودن، در لحظهی اول به سرگردی که کنار درِ کوپه با چشمهایی بسته در حال استراحت بود نیم نگاهی انداخت و بعد تمام رنگِ میشیِ چشمهاش رو به پسر به ظاهر عصبیِ رو بروش دوخت: - از کدوم قدرتت داری دربرابرم استفاده میکنی؟
چیبی دست از نگاه کردن به صفحهی موبایل برداشت و با چشمهای درشت و بهت زده همانطور که بدون هیچ خجالت زدگی به پوزخند سرآشپز خیره بود، لب زد: - متوجهی منظورت نمیشم موسیو!
و اما ایتین بعد تنفسِ شیرینیِ عطر موآبی، خیره به گردنبندِ نقرهای که دور گردن پسر کوچکتر حلقه شده بود، بدون استفاده از لحنِ بم و جدی مردانهاش اینبار جنسِ آروم صداش رو به گوش های پر انتظار چیبی رساند: - نیاز نیست منو با این سرگرد تهدید کنی! تو با جثهی کوچیکت، لبای درشتت، لپای هلوییت، آبیِ موهات، اخلاقِ بدت...میتونی منو زمین بزنی!