یک پسر جوانِ ژاپنی که به خاطر مشکلاتی از توکیو به فرانسه سفر میکنه. اون پسر، پرنس چارمینگِ دیزنی لند پاریس به حساب میاد و به نظر میرسه که قراره سیندرلای خودش رو در دلِ شهر پاریس، زمانی که روی یکی از نیمکت های کافهی له دو مگو نشسته پیدا کنه!
- حالا...
Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
یک هودیِ اُور سایز خاکستری به همراه شلوارِ اسلش هم رنگش به تن داشت. حالتِ موهای لخت و تیرهاش چیزی شبیه به موج ابرها بر روی لباسِ مشکیِ آسمان شب رو تداعی میکرد. همانطور که پشت به درِ کیوسک تلفن ایستاده بود، بویِ شیرینِ شکلات رو که متعلق به خود بود بلعید و با فکر کردن به پیام های مردی که به نحوی وسیلهی مضحکهی پسر ژاپنی شده بود، پوزخندی زد و چیزی شبیه به " اگر به آسوکا گفته بودم تا الان زنده نبودی که اینارو بهم بگی" لا به لای افکار گوناگون خود انعکاس پیدا کرد.
- Are you lost baby boy?
برای تحلیل کردن صاحب این صدا، ذهنِ پسرک چندها چیز رو از زیر نظر گذراند! عطر شیرین که در آرامش اقیانوسی خنک در دام افتاده و لطافت گل رز رو در خود شناور کرده. نفس های عمیق و سنگینی که اشارهای در سکوت برای آرامش نواخته میشد و در آخر صدایِ محکم و مردانهای که با لحن غلیظ، اصالت فرانسوی خود را به خوبی به رخ میکشید. دقایقی سپری شده بود اما پسرک ژاپنی غرق در افکار خود، هنوز برای دیدنِ فردی که پشت سرِ او قرار داشت برنگشته بود اما بازهم برای بار دوم صدای مرد رو که از خطوط کلاسیک ترسیم شده بود در اتاقک یک متری کیوسک به گوش رسید: - فکرکنم پنهان شدن تو کیوسک تلفن رو دوست داشته باشی تاکاهاشی کوچک!
با شنیدن دو کلمهی آخر جملهی مرد فرانسوی که شامل فامیلی خودش هم میشد، تک ابرویی بالا انداخت و به آرومی به سمتِ باربیل برگشت که این باعث شد در فضای کوچک کیوسک، شانههایش به سینهی مردانهی ابل برخورد کنه: - تو فضای عمومی؟ آره!
این رو با صدای آرومی گفت اما جرئت نگاه کردن به سبزِ چشمهای مرد فرانسوی چیزی بود که کوکو به تازگی در خود کشف کرده بود! اینکه یک اخم به ظاهر بانمک بین ابروهایش بنشونه و با چشمهای کشیده و به رنگِ نابِ نقره کوب شدهاش به پسرک ژاپنی مقابلش خیره بشه، قطعا دلیل خوبی برای مضطرب شدن کوکو بود! با دیدن نگاه منتظره مرد که گویی دنبال دلیل محکمی برای به اینجا کشوندش از طرف کوکو میگشت، پسرک با لبهایی جمع شده زمزمه کرد: - خب یه کار مهمی باهاتون داشتم موسیو!
ابل لبخند محوی زد و بلافاصله در ادامهی جملهی پسر ژاپنی اضافه کرد: - خیلی خب، باهام بیا.