Pt.11

441 26 0
                                    

....
تهیونگ دکمه های پیراهنش رو میبست و جای سوزن های تازه روی پوستش کمی اذیتش میکرد.اخ آرومی گفت و دستی به موهاش روبروی اینه کشید و با برداشتن کتش از خونه خارج شد
+میری؟
تهیونگ:باید برگردم
+کار خوبی میکنی برو
تهیونگ:ممنون بابت این چند روز
+کاری نکردم
تهیونگ:اها راستی خبر اون پسر حامله رو هم هر وقت کامل شد برام بفرست
+باشه حتما
تهیونگ:خداحافظ
این رو گفت و از خونه کوچیک و نمور دوستش خارج شد و به ماشین خیس و گلیش نگاه کجی انداخت.
با بی حوصلگی استارت زد و با دیدن چراغ روشن بنزین نچ بلندی گفت و با عصبانیت روی فرمون کوبید.حدود یک ساعتی بود که توی راه بود تا اینکه جلوی خونش پارک کرد.
در رو زد و منتظر شیون همیشه حواس پرت ایستاد
شیون:قربان اومدید
تهیونگ:مگه قرار بود نیام
شیون رو هل داد و وارد خونه همیشه سردش شد و با دیدن جونکوک که با سر و صورت خونی روی صندلی خوابش برده چشماش چهارتا شد.کتش رو طرفی پرت کرد و به سمت کوک حرکت کرد و براید استایل بغلش کرد و به سمت پله ها قدم برداشت
نامجون:هی تهیونگ خودتی بالاخره اومدی کدوم قبرستونی بودی؟
تهیونگ:این چرا اینجاست؟
نامجون:همین امروز صب برگشت میخواست باهات حرف بزنه
تهیونگ ابروهاشو بالا داد و کوک روی تخت خوابوند و شروع به ضد عفونی کردن زخمای صورتش کرد
تهیونگ:چرا صورتش اینطوریه؟
نامجون:جیمین حسابی زدش
تهیونگ:برای چی ؟
نامجون:اه چقد سوال میپرسی کجا بودی؟
تهیونگ:به کسی ربط نداره
نامجون:جیمین حالش خوب نیست برو پیشش
تهیونگ:چرا مریض شده؟
نامجون:نه احمق به خاطر تو
تهیونگ که از ماجرا با خبر شده بود بعد از تموم کرد کارش با صورت جونکوک پتویی روش کشید و از اتاق بیرون اومد.لیوان به دست در اتاق جیمین رو زد و بعد وارد اتاق شد.جیمین روی تخت دراز کشیده بود و پتو رو روی سرش کشیده بود
تهیونگ:هی جیمینا
جیمین با شنیدن صدای گرم آشنایی با ذوق به طرف تهیونگ برگشت
جیمین:اومدی لنتی
و پرید و محکم تهیونگ رو به آغوش کشید
تهیونگ:خفم کردی باشه
جیمین:خوبی چیزیت نشده که؟
تهیونگ:خوبم تو چطوری نامجون میگفت خوب نیستی
جیمین:معلومه خوب نیستم از وقتی یه هویی به خاطر اون حرومزاده غیبت زد حالم بده و تازه..
تهیونگ:تازه.؟
جیمین:بی حالم
تهیونگ لعنتی زیر لبی گفت و دستشو روی پیشونی  جیمین گذاشت
تهیونگ:چرا جونکوک رو زدی؟
جیمین:پرسیدن داره؟اون عوضی باعث دردسره فقط
تهیونگ:تو حق نداری راجبش چیزی بگی
جیمین:چرا نکنه به مذاقت خوش اومده آقای کیم تهیونگ
تهیونگ:داری چرت و پرت میگی
جیمین:نه توعی که هیچی حالیت نیست
تهیونگ اعصاب بیشتری نداشت برای اینکه پیش جیمین بمونه و به غرغراش گوش بده.بدون توجه به حرفاش از اتاق خارج شد و در رو محکم بست و وارد اتاقش شد و یک راست به حمام رفت.
سردش بود...
عجیب بود ولی سردش بود
عمیقا حس سرما میکرد
سرما تا مغز استخوان وجودش رخنه کرده بود
قلبش سرد بود!
سرش سرد بود!
از همه زندگیش سوز سردی میومد
زندگیش یه چیزی کم داشت
یه چیزی که باعث خندش بشه
بشه زندگی کنه
فکراشو پس زد و با برداشتن حوله روی تخت ولو شد.
نگاهی به گوشیش انداخت که فایلی براش فرستاده شده بود بازش کرد و با فهمیدن اینکه راجب همون پسر بارداره سریع حوله رو کنار انداخت و شروع به خوندش کرد.نیم ساعتی بود که دقیق سطر به سطر اون فایل رو میخوند تا اینکه در زده شد
نامجون:پاشو برو بالا این پسره مخمو خورد
تهیونگ:جونکوک؟
نامجون:اره دیگ
نامجون از اتاق رفت و تهیونگ مایل نبود که بره و با جونکوک حرف بزنه چرا که نگاه کردن تو چشماش حتی از آدم کشتن سخت تر بود.
به سختی از اتاق خارج و پله ها رو بالا رفت و وارد اتاق جونکوک شد
تهیونگ:حالت بهتره؟
کوک:کجا بودی؟
تهیونگ:به تو چه
کوک:تهیونگ؟
تهیونگ:هوم؟
کوک:میشه اینجا بمونم
تهیونگ:تو دیونه ای نه
کوک:خواهش میکنم بزار اینجا بمونم
تهیونگ:یه دلیل بیار که نگهت دارم
کوک:هر کاری بگی میکنم
تهیونگ:فک کنم تو واقعا مریضی
کوک با خودش حرف زد ،اره مریض بود .مریض این مرد دیونه،مریض حرفاش حتی مریض نگاه های سردش بود
تهیونگ:بخوای بمونی دیگ مهربونی نمیکنم بزارم بری
کوک:مهم نیست
تهیونگ آستین بلیزشو بالا داد و سمت کوک خم شد و در فاصله کمی مقابل صورتش از حرکت ایستاد.
تهیونگ این کار رو انجام داد اما هیچ خبر نداشت چه اتفاقی در دل کوک رخ داد.اصلا نفهمید که قلب کوک تند تند شروع به تپیدن کرد و دیوانه بار اون لب ها رو میخواست.
تهیونگ با دقت صورت کوک رو میکاوید
کوک:چیکار  میکنی؟
تهیونگ:خیلی بد زخم شده،نمیدونستم جیمین همچین زوری داره
کوک:اون به من میگه هرزه
تهیونگ:سرت تو کار خودت باشه
کوک:من قراره اینجا چیکار کنم؟
تهیونگ:از اونجایی که آدم اضافی نمیخوام تو میشی همراه من
کوک:اها باشه
تهیونگ:الانم استراحت کن
تهیونگ این رو گفت و میخواست از اتاق بیرون بره که صدای کوک نگهش داشت
کوک:من گشنمه
تهیونگ:میگم برات غذا بیارن
تهیونگ رفت !

-the flower of death-Where stories live. Discover now