Pt.27

381 22 3
                                    

....
جین:بابا بالاخره داریم اون مستر کیم عوضی رو به زانو در میاریم
+پس تونستی؟
جین:بزرگ‌ترین نقطه ضعفشو پیدا کرپم و چی فک میکنی اون عاشق تهیونگه و داره تو سینش گل رشد میکنه
+این معرکس سوکجین
جین:اره منتظر گل دهم باش!
و مکالمه قطع شد و سوکجین با کمال ارامش جام ویسکیشو بالا داد و شماره دیگه ای رو گرفت.
+بله قربان ما آماده ایم
جین:باید بدزدینش
+بهتون اطلاع میدیم
گوشی رو قطع کرد و باز خندید.خنده شیرینی برای پیروزیش زد و به پرتره تهیونگ روی دیوار خیره شد .
جین:بهت گفتم که داداش کوچیکه یه روز بیچارت میکنم.
توی اتاق روبروش جونکوک بی حال روی تخت خوابیده بود و برای لحظه مرگش لحظه شماری میکرد.
قشنگ میتونست رشد گل ها رو توی قفسه سینش حس کنه .میتونست خار های گل رو حس کنه که تمام ارگان های بدنش رو درگیر میکنه و در اخر بنگ !اون میمیره !زندگی دراماتیکش به پایان میرسه با یه عشق نافرجام تلخ .
نامجون:بهتری ؟
کوک:حس خفگی دارم دلم میخواد هر چی خوردمو بالا میارم
نامجون:داری بد تر میشی این کل رشدش از اون چیزی که فکرشو میکنم سریع تره
کوک:بزار فقط بمیرم
نامجون با دیدن نفس های شمرده شمرده جونکوک ترسیده نبضشو چک کرد و چیز عجیبی رو فهمید
کوک:باید ازت یه آزمایش بگیرم
جونکوک خسته بود و تمام بدنش درد میکرد.جونکوک میخواست هر چه سریع تر یکی از خارهاش خفش کنه و به ابدیت بپیونده.حتی برای خودشم عجیب بود که هنوز هم عاشقش بود و منتظر بود تا بیاد و بهش بگه که نمیمیره اما خب همش امید بودن یه مشت امید واهی .
صدای خنده های باند زنونه ای مول یه پتک توی سر جونکوک کوبیده شد و دردش رو از اینیکه بود بدتر حس کرد .اما طبقه زیرزمین بین اتاق های مجهز تهیونگ  ،نامجون در حال برسی آزمایش خون تهیونگ بود و هیچ دلش نمیخواست اون چیزی که حدس زد رو به واقعیت تبدیل کنه . در حال کنکاش بود و از عرق تقریبا به مرز جنون رسیده بود.همه چیز عمارت به هم ریخته شده بود و نامجون دلش میخواست برای مدتی به جایی فرار کنه اما نمیتونست تهیونگ رو بهترین دوستش رو تنها بزاره ،مخصوصا بین این همه ناراحتی.
نتیجه رو بدون اینکه ببینه کپی کرد و منتظر پرینتی بود.حقیقتا از چیزی که میخواست توی کاغذ ببینه میترسید.کاغذ رو با دلهره به دست گرفت و با خوندن چیزی که روی برگه بود تمام بدنش لمس شد.
«نتیجه بارداری:مثبت»
جمله ای بود که توی سرش میچرخید .لحظه سرش گیج رفت و روی صندلی نشست.به هیچ وضع نمیتونست باور کنه جونکوک حامله باشه اونم از تهیونگ. با سردرد بدی که گرفته برگه آزمایشو تو جیبش مچاله کرد و از فضای خفقان اور زیرزمین خارج شد.
...
۱۱:۳۴
.
.
.
۱۱:۳۵
و بالاخره وقت موعود رسید .
وقتی که یکی از این افراد قربانی میشه .
قربانی کار های یک نفر
از قدیم گفتن وقتی یکی میفته تو چاه
بقیه پشت سرش توی چاه میفتن
عمارت توی سکوت شب فرو رفته
تو یکی از اتاق های عمارت بین لحاف سفید رنگ جونکوک بی جون و در حال درد خوابیده بود
درست روبروی اتاقش زوج جدید عمارت روی تخت دو نفره خواب بودند اما یکی خواب و اون یکی خودشو به خواب زده بود.تهیونگ در حال دیونه شدن بود و کاری هم از دستش بر نمی اومد و چند اتاق این طرف تر نامجون با برگه توی دستش و فکر های درهمش به گذر ساعت خیره بود و اما توی زیر زمین جیمین فراموش شده در حال غرق توی اشکاش بود . جیمین حس یک مرده رو داشت ،مرده ای که پس زده شده بود  .مرده ای   با اومدن یه فرد جدید تبدیل به یه افسرده شده بود. 
یکی از سرنگ های تهیونگ رو برداشت بود و گوله گوله اشک میریخت .سرنگ رو آماده کرد و زیر لب چیزی رو زمزمه کرد و بعد تنها چیزی که حس کرد سرگیجه بود
اون مرد
پارک جیمینی که تمام زندگیشو به تهیونگ بخشیده بود مرد
چه مرگ غم انگیزی
مرگ زیبایی نداشت
چه جالب حتی زندگی زیبایی هم نداشت
چشم هاش تار دید و دنیا دور سرش چرخید
اره اون بالاخره از تهیونگ دست کشیده بود ...

-the flower of death-Where stories live. Discover now