Pt.30

470 22 1
                                    

صدای شلیک گلوله ها به تهیونگ آرامش میداد
صدای قدم های سنگین چندین آدم هم بهش آرامش میداد
یونگی:کیم سوکجین از کی تا حالا جرات میکنی به کیم تهیونگ دشت درازی کنی ها؟
این رو گفت و با دو کلت توی دستش به هر یک از پاهای جین تیری حواله کرد.
حالا بین این بل بشو و خون و خونریزی نیروهای تهیونگ و یونگی رسیده بودن و در حال جنگ بودن.همون جنگی که چندین سال منظورش بودند .هر کی تیری میزد و دیگری تو جوابش تیر دیگه ای میزد.
اما بین این گرد و غبار تهیونگ به سکت جونکوک پرواز کرد و تنها کاری که کرد این بود که نبضشو بگیره تا مطمئن شه زندس.با شنیدن صدای نبض ضعیف جونکوک خیالش راحت شد و بدون توجه به زخم پای خودش دست و پای جونکوک رو آزاد کرد و با پیچیدن پارچه خونی دورش تو بغل گرفتش  و از اون جای وحشتناک فاصله گرفت
نامجون:همه چی تموم شد نیروهای بونگی جین رو میبرن جای همیشگی
تهیونگ:من کوک رو میبرم خونه شماهم بیایین
نامجون سر تکون داد
جونکوک رو صندلی عقب خوابوند و به هوای بارونی خیره شد .ترکیب این بارون و خون ،ترکیب منزجر کننده ای بود.
تهیونگ:نمیتونم دوباره دستت بدم جونکوک
——
۲:۲۵

سوکجین با سر و صورت خونی روی صندلی بسته شده بود و انقدر کتک خورده بود که بین خواب و بیداری بود.
با همون حال سرفه ای خونی کرد و بعد در آهنی باز شد و قامت یونگی پدیدار شد.
یونگی:به به میبینم که خوب کتک خوردی
این رو گفت و خنده از ته دلی کرد و پاشو روی پای جین گذاشت و فشار داد.
یونگی:چیشد؟زبونتو موش خورد آقای کیم سوکجین
یونگی با اشاره دستش به کارمنداش فرمان داد که کار رو شروع کنن.انبر دست کهنه و زنگ زده ای رو برداشتن و حالا نوبت کشیدن ناخونای خوشگل کیم سوکجین بود.
اولین ناخون کشیده و اولین جیغ جین زده شد.
یونگی:حیف اون تهیونگ که برادر توعه
و دومین ناخون و فریاد دردمند جین.
یونگی:فکر کردی تهیونگ بی کس و کاره هر غلطی میکنی
و به ترتیب هر ۱۰انگشت جین بدون ناخون شدن.
یونگی:این عوضیو بکشین
و سیگارش‌ رو روشن کرد و از اتاق خارج شد.
———
همه چیز اروم شده  و به حالت نرمال برگشته بود.
یونگی و نامجون  با استرس نشسته بودن و تهیونگ در حال خوب کردن جونکوک .
بونگی:باورم نمیشد این عاشق شده باشه
نامجون:یه فکتی بگم دهنمو باهاش سرویس کرده
یونگی خنده ای کرد
یونگی:یکم از جنسای ناب تهیونگ میخوام کجا میزاره؟
نامجون:بیا نشونت بدم
و دوشادوش هم به سمت زیرزمین حرکت کردند
یونگی:چه بویی میاد
نامجون با خرکت سر تایید کرد و در اتاق مورد  نظر رو باز کرد و با چیزی که دید ترسیده چند قدم عقب رفت
یونگی:خدای من این جیمینه؟
نامجون به سمتش حرکت کرد بدن سرد و یه زده جیمین رو تکون داد و طبق حدسش بی فایده بود
نامجون:اون ،مرده
و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. با دیدن سرنگ کنار دستش به یونگی نگاه کرد
نامجون:خودکشی کرده
یونگی:خدای من
نامجون کاور رو آورد و جیمین رو با دستایی که از ناراحتی میلرزید توی کاور گذاشت.
نامجون:تقصیر ماست
یونگی:فعلا به تهیونگ نمیگیم خب
نامجون بدون حرفی جیمین رو بین قفسه های سرد گذاشت و با حرکت دست به یونگی فهموند که تنهاش بزاره.شاید میشد گفت این اولین اتفاق ناگوار این عمارت بود.
تهیونگ با سر وضع دعوت و نگران لب تخت کنار جونکوک نشسته بود .قفسهسبنش رو بسته بود و ماسک اکسیژن رو روی صورتش گذاشته بود. گل ها کم کن در حال محو شدن بودن اما به دلیل فشار زیاد چند ساعت پیش حالش تعریفی نداشت.تهیونگ دستی به صورت جونکوک کشید و اروم اشک های پنهان شده سال های پیشش رو رونه  صورتش کرد.
تهیونگ:تو...تو حالت خوب میشه جونکوک
این رو گفت و مزه شوری اشک رو حس کرد
تهیونگ:تو یه معجزه بودی
دستش رو به صورتش کشید و اشک هاش رو پاک کرد
تهیونگ:من یه آدم عوضی بودم اما تو...
دستی به چشم های بسته جونکوک کشید
تهیونگ:تو یه فرشته بودی
اسمان ابری بیرون
چشم های خیس از اشک
دست های خسته از تقلا
بدن های بی جون مرده
قلب های بی حس
دنیای مشکی
و تهیونگ بدون خوشبختی
همه و همه در هم قاطی شده بود
همه چیز حال به هم زن شده بود
جونکوک نفس نفس میزد
گل های رز خوشرنگش روی بدنش پررنگ شده بود
چون اینجا همه چی بدترکیب شده بود

-the flower of death-Where stories live. Discover now