part𓂃16

509 95 18
                                    

لیوان قهوه رو تو دستش گرفت و کنار جیمین نشست. دید که اون داره چیزی می‌خونه و با لپ‌تاپش یسری کار انجام می‌ده...
با کنجکاوی خم شد تا ببینه ولی جیمین بلافاصله مانعش شد:
-به بچه فشار میاد اگه اینجوری خم بشی...

جنی لب هاش رو غنچه کرد و به سمت راست هدایت کرد:
-تو از کجا می‌دونی؟

لحن کیوتش باعث شد جیمین لبخند بزنه. لپتاپ رو سمتش برگردوند و نشون داد:
-اینجا خوندم و دیدم که نباید انجامش بدی...

چشم‌های جنی برق زدن و جیمین متوجه خوشحالیش شد:
-اگه بگم تحت تاثیر قرار نگرفتم، دروغ گفتم!

به جیمین اشاره کرد تا دست هاش رو از هم باز کنه. بعد اینکه کنارش نشست، جیمین هم بلافاصله آغوشش رو به روی اون باز کرد:
-ممنونم عموی تیلور و باید بگم اگه پسر بود اسمش رو جیمین می‌ذارم.

جیمین خندید و جنی به اینکه اون اخیرا خنده هاش بیشتر شده اشاره کرد:
-خوشحالم از اینکه می‌بینم انقدر می‌خندی و شادی...

جیمین دستش رو لای موهای موج‌دار جنی فرو برد و به هم یختشون و ادامه داد:
-می‌دونی که من عاشق بچه هام!

سرش رو به شونه‌ش تکیه داد و چیزی نگفت تا اینکه دلیل اومدن پیش جیمین رو یادش اومد، بلافاصله ازش فاصله گرفت و با کنجکاوی که همیشه تو وجودش بود، پرسید:
-ببینم تو وقتی گفتم که تهیونگ همچین شخصیه گفتی من همه چیز رو درباره اون نمی‌دونم...
چرا؟

جیمین سوالی به جنی خیره شد و رنگ نگاهش تغییر کرد و بنظر کمی مضطرب بود، همین اضطراب بی‌مورد اون رو مثل یه گناه کار جلوه می‌داد، جنی چشم هاش رو ریز کرد و جواب جیمین باعث شد اون بیشتر به فکر پافشاری کردن بیفته:
-تو که داشتی فراموشش می‌کردی چرا برای تو مهمه؟

خیلی زود جواب دروغ ولی از نظر خود جیمین قانع کننده‌ای تحویلش داد.
دستش رو روی شکم نیمه برامده‌ش به ارومی کشید و گفت:
-وقتی بچه‌ام به دنیا بیاد من باید یه چیزی درباره پدری که قرار نیست ببینه بهش بگم...

وقتی سکوت جیمین رو  دید اضافه کرد:
-جدا از این، یادمه اون شب توی بار وقتی کمکم کرد تو خوشت نیومد و گفتی نیاز نیست که وقتی کمک می‌کنه لفتش بده...
و از همه مهم تر نگاهت بود که انگار اون برای تو غریبه، در صورتی که تو اون رو می‌شناسی!

نفس عمیقی کشید و با تاسف برگشت ولی نگاه جنی نمی‌تونست بذاره حقیقت رو پنهون کنه...
رو به روش نشست و جواب داد:
-این همه مدت می‌دونستی تهیونگ یه خلافکاره؟

جنی با چشم‌های گردش بهش خیره شد و منتظر بقه حرف جیمین شد:
-اون یه قاتل روانی نیست! اون با دستور گرفتن از رئیسش ادم می‌کشه و هر کسی که اون انتخاب کنه حق زندگی نداره!

HE SHOULD DIE࿐Where stories live. Discover now