از درد شدید بدنش بیحس شده بود و نمیتونست سرش رو بلند کنه یا حتی پلکهاش رو از هم باز کنه...
با شنیدن صدای درب گوش هاش رو تیز کرد، هر چند که بخاطر ورم پلک هاش نمیتونست بازشون کنه و باید صبر میکرد تا شخصی که وارد شده، به حرف بیاد:
-خب جمین...خبر اینکه الان پیشم هستی رو به تهیونگ دادم...
از اونجایی که اون منتظر بود تا زمان موعد، باهات درباره کاری که باید لغو میشد حرف بزنه، پس جون بیارزشت خیلی برای اون مهمه....با شنیدن صدای خنده جمین یه تای ابروش رو بالا برد، به سختی با صورت خون آلود و زخمیش میخندید و واضح بود که همراه خنده، درد رو هم احساس می کنه:
-داری به من میخندی؟سری تکون داد و تف خون آلودش رو سمت عوضی که قصد انتقام گرفتن، اون هم به دلیل نامشخص داره، پرت کرد:
-میدونی که دیگه قدرتی ندارم!پوزخندی زد و با همون لحن اروم و تمسخر آمیز، ادامه داد:
-هر چند باز هم به تو نمیگم اون کجاست!موبایلش رو برداشت و شمارهای که میخواست رو گرفت، جمین سرش رو بزور بلند و سعی کرد با وجود دردی که داره، پلک هاش رو از هم باز کنه:
-کیم تهیونگ، جِمینی نمیخواد اسم کسی که دستور جا به جایی رو میده، به من بگه!همزمان با جِمین، تهیونگ هم از پشت تلفن خندید و گفت:
-هر غلطی میخوای بکن، درسته با قاچاق اعضای بدن مخالفم ولی خب حالا دیگه اهمیتی بهش نمیدم.
این نقشه احمقانه که جمین رو با خودت بردی، به درد لای جرز هم نمیخوره!جمین که دلش میخواست توی اون بحث شریک باشه، درد رو خورد و با صدای نسبتا بلندی فریاد زد:
-اونوو خیلی احمقی...من خیلی وقته که به اون پسر گفتم این کار رو کنار بذاره!با حرص به جمین خیره شد. دلش میخواست دندون های خون آلودش که بخاطر خنده دیوونه کنندهاش، پیدا بودن رو با یک مشت خورد کنه!
پس سمتش رفت و مشت محکمی رو نثارش کرد.
جمین داشت با نگفتن اسم اون پسر، همه نقشههاش رو نقشه برآب کرد!
تو ذهنش این بود که از جمین آدرس اون پسر رو بگیره، چون قبلا با تهیونگ کار میکرد و تا جایی که اطلاعات داشت، از وقتی که رفت تو کار قاچاق اعضای بدن، با هم دچار مشکل شدن...
قصد داشت اون رو مثل یک شاهد داشته باشه تا با این روش و مدارک گذشته تهیونگ رو بندازه گوشه زندان!
اگه هم محمولهای که قرار بود تا پس فردا رو لو میداد و به اسم تهیونگ میزد، قطعا بخاطر همچین چیزی، جرمش خیلی بیشتر و بیشتر میشد!
با وجود اینکه خودش میتونست خیلی راحت اون رو از بین ببره، ولی دلش میخواست اون هم ذره ذره عذاب بکشه!با صدای تهیونگ به خودش اومد و دردی که پنجه هاش کشیدن رو بلاخره احساس کرد، از روی حرص مشت دیگهای به صورت پسری که نای تکون خوردن نداشت، کوبید و وقتی دید تهیونگ داره حرف جمین رو تایید میکنه، بیشتر خشمگین شد:
-تو خیلی احمقی که قبل اعلام نتایج خودت رو برنده فرض کردی!
![](https://img.wattpad.com/cover/290784817-288-k956106.jpg)
YOU ARE READING
HE SHOULD DIE࿐
Fanfictionجنی درست همون قسمتی که گفت لمس نکنه رو با سر انگشت هاش لمس کرد. به ثانیه نکشید نفس کشیدنش تغییر کرد، قفسه سینهاش بالا و پایین میشد و تند تند نفس میکشید... چشمهاش رو روی هم گذاشت و لب تر کرد: -چرا اینکار رو میکنی؟ به قدری محکم لبه های وان رو ن...