ورق هفتم༆

440 102 31
                                    

″‍  ‍اغ‍‌وش ‍اج‍‌‌ب‍‌‌ار‍ی ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق هفتم💛🍯
𝐍𝐨𝐛𝐨𝐝𝐲🕯🌙
_
صدای جیرجیر کفش های چرم و مشکیش بود که توی فضا میپیچید.
مثل همیشه مشکی پوشیده بود.

عطر تنش با سیگار مخلوط شده بود و ترکیب خوبی ساخته بود.
با قدم های محکم اتاق رو متر میکرد.
عصبی بود، نزدیکش میشدی قاتحه‌ت خونده بود!
زیر لب فحش میداد؛

به میز که میرسید دستش رو روش میکوبید و داد میزد.
اخلاق درست حسابی که نداشت، این دو تیکه پشم روی چشم‌هاش هم همش توی هم گره خورده بودن!

در آخر سر جاش نشست و چشم‌هاش رو بست.
دروغ بود اگه میگفتم زیبا نبود، چشم‌هاش، موهاش،هیکلش، غروری که خاص بودنش رو صد برابر میکنه و اخلاق سگی که جذبش رونشون میده.
سرش رو روی مبل تکیه داد بود؛

معلوم بود واسه ذره‌ای آرامش سکوت کرده و فکرش رو خالی کرده.
یکی از تازه کارها بود که این بلا رو سرش آورده بود.
اون ماشین و یکی از مهم ترین برنامش رو بهم ریخت.

نفسش رو به بیرون فوت کرد و از جاش بلند شد.
همه ساکت بودن و منتظر نگاهش میکردن.
بدون هیچ حرفی راه افتاد.

توی راه رو دوش به دوشش راه میرفتم؛
زیر لب زمزمه میکرد، کار هارو بهم میسپرد.
من یکی از بهترین و قدیمی ترین افرادش بودم، مسلماً اعتماد بیشتری به من داشت!

یه جوریایی رفیقم محسوب میشد...
با تمام اخلاقای گندش، دوسش داشتم، دوستش داشتم.
بهم اهمیت میداد؛
از اینکه من رو با بقیه به یک چشم نمیدید، حس خوبی بهم میداد.
واسه من فرق داشت، وقتی پیش من بود سرد و خشک نبود.

تنها کسی بودم که خندش رو میدیدم.
شاید بهش افتخار کنم، شاید کارش درست نباشه، اما بهترینه.
بهترین تو کارش، بهترین واسه من!

╭───╯❤️੨੪💛╰───╮

پ‍‌ن‍‌اه‍‌ ب‍‌ردم‍‌ ب‍‌ه‍‌ آغ‍‌وش‍‌ت‍‌ گ‍‌رچ‍‌ه‍‌ اج‍‌ب‍‌ار ب‍‌ود!

‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝  𝗛𝘶𝘨𝐬 ››Where stories live. Discover now