ورق بیست و سوم༆

385 96 55
                                    

″‍  ‍اغ‍‌وش ‍اج‍‌‌ب‍‌‌ار‍ی ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق بیست و سوم🧢💙
𝐋𝐨𝐮𝐢𝐬💎🦋
____

_عمارت خودتون؟
+چیز ناواضحی گفتم؟
_ن..نه
+پس تعجب نداره!
_نمیشه اینجا بمونیم؟
+نه!
_لطفا
+خوشم نمیاد جز چشم چیز دیگه ای بشنوم!
_چ‌.چشم
نیشخندی به ترسش زدم.
+خوبه

نگاهي به لبای سرخش که زیر دندون هاش له میشد کردم.
سمتش رفتم و روی تخت هولش دادم،ترسیده و متعجب بهم خیره بود‌.

+گفتم حق نداری آسیب بزنی به چیزایی که مال منه!
_ب..ببخشید
لباش بدجور وسوسه انگیز بودن،نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و لبام رو روی لباش کوبیدم شروع به گاز گرفتنشون کردم.

همراهیم نمی‌کرد و این من رو عصبی می‌کرد!
ازش جدا شدم و موهاش رو چنگ زدم.
+خوشم نمیاد همراهیم نکنی

چشم هاش رو روی هم فشار داد که قطره اشکی از چشمم چکید.
+مثل این بچه های دو ساله هرچی میشه نزن زیر گریه،وگرنه تنبیه داری
_م‌‌..معذرت میخام

دوباره لبام رو روی لباش گذاشتم و شروع به بوسیدن کردم.
ایندفعه شروع به همراهیم کرد.‌‌..
گرچه بلد نبود و کاملا مشخص بود کسی رو نبوسیده!
ازش جدا شدم و نگاهی به گردن خوشرنگش که توی چشم بود کردم.

میتونستم خوشرنگ ترش کنم!
سرم رو سمت گردنش بردم که ترسیده خواست جدا بشه که دستش رو محکم گرفتم.

آروم زبونم رو روی گردنش کشیدم و لاو بایتی روش گذاشتم که سریعا قرمز شد و تا فردا هم بیشتر می‌شد!

بوسه ی ریزی روش زدم و ازش جدا شدم نگاهی بهش انداختم ک سعی می‌کرد چشم های اشکیش رو از دیدم پنهون کنه.!

𝐇𝐚𝐫𝐫𝐲🌳🐢

اگر می‌فهمید گریه کردم قطعا به گفته ی خودش تنبیه میشدم و من اینو نمیخواستم!

سرم رو پایین انداختم که با صدای نسبتا بلندی گفت:
+سرت رو بیار بالا و نگاهم کن.

حرکتی نکردم و مشغول بازی با انگشت هام شدم.
+هری سرت رو بیار بالا !
با تشر گفت

بی توجه به حرفش خواستم از کنارش رد بشم که دستم رو محکم گرفت.
دوباره اشک تو چشم هام حلقه زد.

فکم رو توی دستش گرفت محکم فشرد که از دردش "اخ"بلندی گفتم.
سرم رو بالا اورد و بهم نگاه کرد،عصبانیت توی صورتش موج میزد‌.
+گفتم بی دلیل گریه نکن!
_ب...
با داد بلندش حرفم رو قورت دادم.
دوباره سمت همون اینه رفت و یه چیزی شبیه قلاده سگ ها بیرون آورد.
ترسیده نگاهش کردم.

شبیه قلاده بود ولی نازک تر و کوچک تر .

سمتم اومد و چیزی که دستش بود رو روی گردنم بست.
حس میکردم چیز های تیزی داره که توی گردنم فرو میره و زخمش میکنه!

از درد زیادش داشت گریم میگرفت
+حالا این رو نگه میداری تا اجازه ندادم در نمیاری فهمیدی؟
با بغض لب زدم:
_داره...گردنم رو زخم میکنه...درد داره
+منم میخام درد بکشی!

دردش هر لحظه بیشتر می‌شد و مطمعن بودم گردنم زخم شده،فاصله ای تا گریه نداشتم ولی نباید گریه میکردم!
با صدای ترسناکی دم گوشم لب زد

+تحملت رو بالا ببر کوچولو، قراره دردی خیلی بدتر از اینا بهت بدم!

‌╭───╯💙੨੪💚╰───╮

پ‍‌ن‍‌اه‍‌ ب‍‌ردم‍‌ ب‍‌ه‍‌ آغ‍‌وش‍‌ت‍‌ گ‍‌رچ‍‌ه‍‌ اج‍‌ب‍‌ار ب‍‌ود!


                         _________________


عکس قلاده رو پیدا نکردم ب بزرگی خودتون ببخشید😂

نظراتون برام مهمه؛)

بگید تا اینجا فف رو دوست داشتین؟؟🤍

‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝  𝗛𝘶𝘨𝐬 ››Donde viven las historias. Descúbrelo ahora