ورق بیست و هفتم༆

361 84 114
                                    

″‍  ‍اغ‍‌وش ‍اج‍‌‌ب‍‌‌ار‍ی ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق بیست و هفتم 📕
𝐋𝐢𝐚𝐦🎸🛷
__
با ایستادن تاکسی فهمیدم که به مکان مورد نظر رسیدم.
گوشی رو خاموش کردم خواستم پیاده شم‌که راننده گفت:
..:پسر جون اینجا مکان خطرناکیه،میخوای من بمونم؟
نگاهی به اطراف انداختم.

راست می‌گفت جز من و اون ماشین هیچ چیز دیگه نبود!
حتی پرنده هم پر نمی‌زد.
یه خیابون متروکه پایین شهر.
آب دهانم رو قورت دادم .

×ن..نه شما برو
سری تکون داد و ماشینش رو روشن کرد و راه افتاد و ازم دور شد...

نمیدونستم چیکار کنم!
ترسیده بودم،گوشیم رو بیرون آوردم و خواستم بهش پیام بدم که کجاس ولی صفحه چتش نبود!
کلی بالا پایین کردم ولی پیدا نمیشد...

کلافه موهام رو چنگ زدم،هیچ کسی نبود و حس خوبی نداشتم
منتظر ایستادم تا طرف بیاد ولی من حتی قیافه اش رو هم ندیده بودم!

گوشیم رو بیرون آورد و وارد صفحه چت شدم،ولی هرچقدر گشتم اثری از صفحه چتش نبود!!
تقریبا زیر و رو کردمش ولی چیزی نبود.
به سختی آب دهنم رو قورت دادم

امکان نداشت...
هیچ اثری از صفحه چتش نبود!
صدای بلندی اومد مثل رد و برق ...

ترسیده به آسمون نگاهی کردم ولی حتی هوا ابری نبود که خبری از بارون باشه!

خواستم سرم رو پایین بیارم که با حس درد شدیدی توی گردنم چشم هام سیاه شد و چیزی نفهمیدم...!

𝐇𝐚𝐫𝐫𝐲💚🐍
__
بلخره باید یه جوری راضیش میکردم تا عصبی نشه!
_اوممم..بهتر نیست اینارو فقط برای شما بپوشم؟ اون بیرون پر از ادمه شما میخواید بدنم رو ببینن؟
لبم رو لیس زدم،نیشخندی زد

+بیا پایین برای ناهار
"چشم"ی زیر لب گفتم "خوبه" ای گفت و از اتاق بیرون رفت.
لبخندی زدم و ساکم رو کنار اتاق گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم .

لویی به صندلی کنارش اشاره کرد سمتش رفتم و کنارش نشستم.
خدمتکار غذا رو روی میز گذاشت و رفت...
بشقاب غذا رو پر کرد و جلوم گذاشت

متعجب به ظرف خیره شدم
توقع داشت این همه غذا رو بخورم؟
_اقا فکر کنم بشقاب رو اشتباه گذاشتین
اخمی کرد و سمتم برگشت

+ منظورت چیه؟!
_من نمیتونم این همه غذا رو بخورم
+میدونی که مجبوری،از برده های ضعیف بدم میاد،اونایی که هرچی میشه بیهوش میشن و حوصله این لوس بازی هارو ندارم فهمیدی؟ پس کامل بخورش وگرنه تنبیه میشی!

من تو کل عمرم انقدر غذا نخورده بودم و نمیتونستم بخورم

به سختی قاشق رو برداشتم و پرش کردن و سمت دهنم بردم...
.
.
بعد از خوردن چند قاشق واقعا احساس سیری میکردم و بیشتر از این نمیتونستم ادامه بدم!
چون حالم بد می‌شد

+بخور
_نمیتونم ارباب لطفا
+گفتم کامل تمومش کن!
_لط..
داد بلندی زد
+خوشم‌نمیاد حرفی رو چندبار تکرار کنم!

دوباره به سختی شروع به خوردن کردم‌
نجویده قورت میدادم،فقط میخواستم زودتر تموم بشه!
حالت تهوع داشتم
با حس بالا اومدن محتویات معده ام سمت دستشویی دوییدم درش رو باز کردم و هرچی خورده بودم بالا آوردم...
.
‌.
.
قدری بالا آورده بودم که هیچ جونی تو بدنم نمونده بود
با صدای داد لویی ترسیده از جام پریدم

+پاشو مثل این زنهای حامله بالا میاری ، خودتو جمع کن حالمو بهم زدی

اشکم رو پس زدم و آب رو باز کردم تا دستشویی رو تمیز کنم

𝐋𝐢𝐚𝐦🍒
__
چشم هام رو به سختی باز کردم...
هیچ درکی از موقعیتی که توش بودم نداشتم،چشم هام تار میدید.

چندباری پلک زدم تا درست شد.
خواستم دست هام رو حرکت بدن ولی نمیتونستم..
چند باری تکونشون دادم ولی فایده ای نداشت..
نگاهی به وضعیتم انداختم، لخت روی تختی بسته شده بودم چشم هام از تعجب گرد شد

هیچ پوششی جز باکسرم نداشتم!
چندباری خودم رو تکون دادم تا از دست اون دستبند های مزخرف خلاص شم ولی فایده نداشت.
داد بلندی زدم

×کدوم خری منو آورده اینجااا؟؟
یهو در با شدت باز شد و مرد قد بلندی ظاهر شد.
ماسک روی صورتش داشت و چیزی معلوم نبود!
سمتم اومد که کمی توی خودم جمع شدم.

قلبم توی دهنم می‌کوبید،حسابی ترسیده بودم
جلو اومد و دستش رو روی بدنم کشید
..:بدنت فوق العادس .

مطمعن بودم چشم هام گرد تر از این نمیشه ..
×چرت و پرت میگی چرا؟کی منو آورده اینجا؟تو کی هستی؟واسه چی دست و پام رو بستی؟
...:آشنا میشیم لاو

کم مونده بود از سرم دود بلند شه!
سرم رو تکون دادم تا افکار مزخرف دور شن
ماسکش رو در آورد و گوشه ی اتاق پرت کرد
چون پشتش بهم بود نمیتونستم ببینمش .

سمتم برگشت،با دیدن قیافه اش خشکم زد!
این همون کسیِ که من برای لو ازش شلاق خریدم.
..:چی شد بیب خشکت زد چرا؟
×ت..تو اینجا چیکار میکنی؟
..:بعدا دلیلش رو میفهمی
×دست و پام رو باز کن میخوام برم
..:برای رفتن خیلی زوده بیبی بوی
×چرا چرت میگی؟؟
..:حق نداری اینجوری حرف بزنی
×من هرجوری دلم بخواد حرف میزنم!

سیگاری از جیبش بیرون آورد و روشن کردم،سمتم اومد.
..:بهتره لجبازی نکنی
×به تو ربطی نداره
تقریبا سیگارش تموم شده بود
..:پسر بد!میدونی پسر بدی بودی،پسرای بد هم تنبیه میشن.
×ولم کن عوضی

سمتم اومد و سیگارش رو دقیقا توی گودی گردنم خاموش کرد که...

╭───╯💛੨੪❤╰───╮
پ‍‌ن‍‌اه‍‌ ب‍‌ردم‍‌ ب‍‌ه‍‌ آغ‍‌وش‍‌ت‍‌ گ‍‌رچ‍‌ه‍‌ اج‍‌ب‍‌ار ب‍‌ود!

                       ______________

اصن کیو دیدین انقد تند تند اپ کنه،حالا پارتای آماده ام تموم میشه به فاک میرم😔😂

نظراتون واسم‌مهمه^^🤍

‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝  𝗛𝘶𝘨𝐬 ››Onde histórias criam vida. Descubra agora