ورق هجدهم༆

372 92 24
                                    

اغ‍‌وش ‍اج‍‌‌ب‍‌‌ار‍ی ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق هجدهم🌶🍁
𝐋𝐢𝐚𝐦🍷📕

__
با حوصله و لحن آروم تک به تک؛
کارایی وسایل رو توضیح میداد و من با دقت گوش میدادم و خلق و خوی لویی رو واسش تعریف میکردم، تا راحت تر بتونه بهم کمک کنه.

برخلاف ابهت و صدای محکمش، حوصله و آرامش زیادی داشت.
بگذریم که مثل کوالا بهش چسبیده بودم و بدنم یخ زده بود، ولی از حق نگذریم اینجا خیلی خوشگل بود!

همه چیز مشکی بود، سیاهی از در و دیوار این اتاق میگذشت.
از اتاق خیلی بزرگ‌تر بود...
شلاق‌های بلند و کوتاه به شکل های مختلف آویزون روی دیوار بودن.

سرم رو هر طرف میچرخوندم، با چیز جدیدی برخورد میکردم و سوالات پی در پی از این آقای کنار دستم میپرسدیم.

دوست داشتم اسمش رو بدونم!
همه مستر صداش میکردن...
راحت نبودم با این اسم.

حس میکردم باید پیشش باشم، بیشتر بیام برم!
اما میشد به همچین آدمی به این زودی اعتماد کرد؟
با عقل جور در نمیاد.
×مستر؟

سرش رو به سمتم برگردوند که دستم از دور بازوش باز شد و به دستش رسید.
هر دو سرمون رو پایین بردیم و به دست‌هامون نگاه کردیم.

-جرعتت رو دوست دارم پسر!
سرش رو بالا آورد و چشمکی زد.
لبخند کجکی بهش زدم.
+من اصلا نمیدونم بهش چی بگم!

یعنی این رو ببرم پیشش چی بگم بهش؟
نکنه عصبی بشه؟
فشار خفیفی به دستم آورد.

-آروم باش لی!
تو خیلی مضطربی.
اتفاقی نمیوفته، مطمئن باش.

دوباره خر شدم و مظلوم سرم رو پایین انداختم.
دلم شور میزد؛
این مرتیکه چی میفهمید اصلا درک نداشت!

وقتی دید حواسم نیست و توی افکارم غرقم سرفه‌ای کرد که توجهم بهش جلب بشه.
به دیوار تکیه داده بودم که دستش رو به دیوار تکیه داد و مسخ نگاهم کرد.
-میفهممت!

╭───╯💛੨੪❤️╰───╮

پ‍‌ن‍‌اه‍‌ ب‍‌ردم‍‌ ب‍‌ه‍‌ آغ‍‌وش‍‌ت‍‌ گ‍‌رچ‍‌ه‍‌ اج‍‌ب‍‌ار ب‍‌ود!

____

تقدیم نگاهای جذابتون🤍🫂
نظری چیزی؟*-*

‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝  𝗛𝘶𝘨𝐬 ››Onde histórias criam vida. Descubra agora