ورق دوم༆

604 141 23
                                    

″‍  ‍اغ‍‌وش ‍اج‍‌‌ب‍‌‌ار‍ی ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق دوم🌴🍏
𝐇𝐞𝐫𝐫𝐲🌱💚
──────────────
با ورد مردی همه به احترامش ایستادند..
مرد وارد شد اخم بزرگی روی صورتش بود؛
سمت خانم رفت و اون رو توی بغل خودش کشید بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند، مرد سمت اقا رفت و اون رو هم بغل کرد.
با دیدن لیام لبخندی زد،لیام هم متقابلا لبخند زد و همدیگه رو در اغوش کشیدند.!
از هم جدا شدند که لیام گفت:
×لویی خیلی خسته است و سفر طولانی داشته.میریم بالا تا لویی استراحت کنه برای ناهار صدامون بزنید
ایندفعه خانم شروع به حرف زدن کرد:
*باشه عزیزانم برید صداتون میکنیم
لیام لبخندی زد و باهم به سمت اتاق ها رفتند..
𝐋𝐢𝐚𝐦🍁
دل تنگش بودم مدت زیادی بود که ندیده بودمش.
×هنوزم اون اخلاق سرد و خشکت  سرجاشه درسته؟!
تک خنده ای کرد و‌گفت:
+اره.
×نمیخوای تغییرش بدی؟
+هی لیام این بحث رو شروع نکن لطفا من خسته ام نیاز به استراحت دارم
×اوه معذرت میخوام! نمیخواستم ناراحتت کنم..
+ناراحت نشدم فقط خسته ام همین!
سری تکون دادم و مثل بچگی هامون لپش رو بوسیدم که لبخندی زد
×خب خب من میرم تو استراحت کن
سری تکون داد و مشغول تعویض لباس هاش شد، از اتاق بیرون رفتم و وارد سالن شدم و روی یکی از مبل ها نشستم و سعی کردم کمی ذهنم رو‌ازاد کنم...
.
.
.
وقت ناهار بود.
تقریبا میز چیده شده بود
نمیشد سلیقهٔ هری رو انکار کرد!
واقعا دست پخت و سلیقهٔ خوبی داشت هم توی درست کردن غذاهای مختلف و هم چیدن میز
میز با بهترین سلیقه ممکن چیده شده بود!
با دیدن هری که داشت دست هاش رو‌با دستمال تمیز میکرد سمتش ک
×سنگ تموم گذاشتی پسر
خندهٔ کوتاهی کرد و با لحن شیرینی گفت:
_وظیفه است!
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و فشار خفیفی وارد کردم که لویی از اتاق خارج شد
با اخم به اطراف نگاه میکرد
_میشه یه سوالی بپرسم؟
×اره بپرس
_البته اگر دوست نداری میتونی جواب ندی، برادرت چرا انقدر سرد رفتار میکنه و عصبانیِ از چیزی ناراحته؟
خنده ای کردم
×نه اون همیشه همینجوری بوده و هست.!
زیر لب ″اهانی″ زمزمه کرد و چیزی نگفت
از کنارش رد شدم و سمت لویی رفتم..


‌ ╭───╯💙੨੪💚╰───╮

پ‍‌ن‍‌اه‍‌ ب‍‌ردم‍‌ ب‍‌ه‍‌ آغ‍‌وش‍‌ت‍‌ گ‍‌رچ‍‌ه‍‌ اج‍‌ب‍‌ار ب‍‌ود!


ورق دوم تقدیم نگاهای قشنگتون🤍(:

‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝  𝗛𝘶𝘨𝐬 ››حيث تعيش القصص. اكتشف الآن