″ اغوش اجباری ″
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚑𝚞𝚐𝚜
ورق سی و یکم🐢💚
𝐇𝐚𝐫𝐫𝐲📗
__با تردید کاری که گفت رو انجام دادم و دهنم رو باز کردم
فکم رو گرفت و تفی توی دهنم انداختم.
چشم هام گرد شداین چندش ترین کار ممکن بود.
صورتم رو جمع کردم
+مگه تشنه نبودی؟؟ قورتش بده
با اکراه قورتش دادمنیشخندی زد و موهام رو کشید حس میکردم موهام داره از ریشه کنده میشه .
روی تخت پرتم کرد.
توی خودم جمع شدم+نظرت چیه سخت به فاکت بدم تا بفهمی بی صاحاب نیستی؟
سمتم اومد و انگشتش رو روی لب هام کشید
+هوم؟خوبه؟ترسیده بیشتر توی خودم جمع شدم که یهو داد زد
+چرا از اون دهن بی مصرفت استفاده نمیکنی؟
فکم رو فشرد و سیلی بهم زد که صورتم به طرف دیگه ای پرت شد ،جای دستش روی صورتم میسوخت و گز گز میکرد اشکی از چشمم چکیدبه پسره نگاه کرد و گفت:
+ببندش
متعجب نگاهش کردم،پسر با ترس سمتم اومد و طناب های نازکی رو از کشوی کنار تخت بیرون آورد و شروع به بستن و دست هام کرد .محکم میبست،مطمعن بودم کبود میشه و درد داشت...
دست هام رو بالای بست
+شلاقمو بیار.سریع "چشم"ی گفت و به سمت کمد رفت.
شلاق بزرگی رو بیرون آورد و رشته های نازک و زیادی داشت و مطمعنا دردش بیشتر از شلاق قبلی بودبا ترس بهش نگاه میکردم،شلاق رو از پسره گرفت و سمتم اومد
𝐋𝐨𝐮𝐢𝐬 🦋💙
شلاق رو بالا بردم و روی رون های تپلش کوبیدم که جیغی کشید
+خفه شو فقط بشمار
اون مال من بود، حق نداشت کسی بدنش رو ببینه!
محکم تر روی رون هاش کوبیدم ،بخاطر سفید بودنش سریعا قرمز شدمن باید آروم میشدم،حالا هرجوری که ممکن بود...
اون عوضی حق نداشت انقدر آزادانه بگرده.
چیزی که واسه ی منه تا آخرش باید برای من بمونه حتی شده به روز!دست خودم نبود شلاق رو بالا بردم روی پاهاش میکوبیدم...
.
.
.
تعداد ضربه ها از دستم در رفته بود،نمیدونستم چقدر زده بودم.دست خودم درد گرفته بود،پاهاش کبود بودن و زخم های بزرگی روشون ایجاد شده بود.
شلاق رو کنار انداختمنگاهی به صورت بی حالش انداختم،چشم هاش از شدت گریه پوف کرده و قرمز بود و تقریبا بی حال بود
دستم رو سمت زخم هاش بردم و ناخن هامو روش کشیدم که ناله ای کرد و قطره اشکی از چشم هاش پایین چکیدپوزخندی زدم زنجیر قلاده ی جاستین رو کشیدم و که سریعا چهار دست و پا شد و دنبالم راه افتاد.
سمت رد روم راه افتادم و......
با درد و سوزش پاهام چشم هام رو باز کردم،نگاهی به اطراف انداختم و تازه یادم اومد چه بلایی سرم اومده.
دست هام بی حس بودن چون از دیشب بسته بود!حس میکردم خون بهش نمیرسه و کاملا سر شده بود...
نمیتونستم تکونش بدم.
نگاهی به خودم کردم کاملا لخت روی تخت بودم و حتی باکسر هم نداشتم.پاهام کاملا زخمی و کبود بود و پوستش شکافته شد بود و خون خشک شده روش بود.!
حس میکردم بدنم داغِ و اصلا نمیتونم تکون بخورم،انگار ضعیف تر از قبل بودم...کمی دست هام رو تکون دادم که درد وحشتناکی رو حس کردم
ولی جون نداشتم حتی ناله کنم...در باز شد و همون پسر دیشب وارد اتاق شد لنگون لنگون راه میرفت ..عجیب بود
سمتم اومد، سعی کردم پاهام رو جمع کنم تا نتونه بدن رو ببینه ولی بخاطر درد نمیتونستم تکون بخورم
^هرچی که تو داری منم دارم تلاش نکن
لبم رو گاز گرفتم و چیزی نگفتم.
دستم رو باز کرد که حس کردم خون جریان پیدا کرد...
کمی تکونش دادم تا بهتر شد.سعی کردم بشینم ولی این دردی که داشتم اجازه هیچ کاری رو بهم نمیداد
دردش عجیب بود، زیاد بود حداقل برای منی که تحمل درد ندارم.^جدیدی درسته؟
_ا..اره
تازه متوجه صدای به شدت گرفته ام ناشی از جیغ های دیشبم شدم.^عادت میکنی
_توهم برده لویی هستی؟
^بهتره به اسم کوچیک صداش نکنی و اره.._من میخوام از اینجا برم...
یهو بلند خندید
^تو خیلی ساده ای پسر
_منظورت چیه
^هیچی ولش کن
_تورو هم مجبور کرده باهاش رابطه داشته باشی ؟
^نه
_پس چرا اینجایی
^هی..تو اصلا چیزی از bdsm میدونی؟
_خب نه..
نگاهش سمت رون های به فاک رفته ام رفت
^باید بری حموم،ارباب خوشش نمیاد کثیف باشی،شیو هم بکن..
لبمرو گاز گرفتم و خجالت زده سرم رو تکون دادم^بلخره یاد میگیری مهمنیست.
_ولی جواب سوالم رو ندادی
تک خنده ای زد
^برای ارضای مازوخیسمم،یه قرار داد یک ساله با ارباب
_مازوخیسم؟
دوباره خندید
^خنگ،اره،یعنی از درد کشیدن و تحقیر شدن لذت ببری و اینجور چیز هامتعجب نگاهش کردم وبخاطر اول حرفش اخم کردم
_خنگ خودتی اولا دوما یعنی تو از این که درد بکشی لذت میبری؟چجوری؟دستش رو توی موهام برد و کمی بهم ریختشون
^چجوری نداره این گرایش منه،پس من دوست دارم درد بکشم فهمیدی؟و حتی من دوست داشتم دیشب جای تو باشم
_ولی تو نمیدونی چقدر دردش زیاده.
^این که چیزی نیست این کم ترین تنبیه اربابه یه جورایی نوازش حساب میشه،الان باید برم بعدا درموردش حرف میزنیم╭───╯💙੨੪💚╰───╮
پناه بردم به آغوشت گرچه اجبار بود!
___________________
نظر هاتون واسم مهمه ها:)🤍
DU LIEST GERADE
‹‹ 𝗙𝘰𝘳𝘤𝘦𝐝 𝗛𝘶𝘨𝐬 ››
Actionمیزدی و درد میکشیدم؛ شدم عاشق و نبودی مجنون! مجنون منی که مسکن بودم و تو ویروسی همچون طاعون و وبا ... به جایی رسیدم که نگران دست توهم، نه صورتِ خودم که مقصد انگشتهات بود ... گناهِ باهم بودن که هیچ گناهِ عذاب کشیدن من هم برای تو! شومی یک اجبار!🍃 و...