"WALTZ"[Uncomplete]

┫Chapter 8┣

نگران و عصبی با قدمای مضطربی توی سالن انتظار بیمارستان به این طرف و اونطرف رژه میرفت،با شنیدن صدای قدمای شتابزده ای که از انتهای سالن بهش نزدیک تر میشدن سر جاش ایستاد و همونطور که دستاشو از جیبای شلوارش در میاورد با قدمای بلندی سمت سوهو رفت.

-نمیذارن برم تو, قسم میخورم سوهو...

قبل از اینکه بتونه حرفشو بزنه سوهو با جدیت خیره تو چشماش لب زد.

-باشه چانیول, الانم میرم خودم بهش رسیدگی میکنم وقتی پرستار و دکتر داخل اتاق رفتن میتونی بیای تو.

و بدون اینکه منتظر حرفی از سمت چانیول باشه وارد اتاق شد و در پشت سرش بسته شد.

زمان زیادی نگذشته بود که دکتر و پرستاری که داخل اتاق بودن خارج شدن و چانیول بدون اینکه نگاهی به اونا بندازه سریع وارد اتاق شد که با دیدن جسم بی هوش بکهیون روی تخت با چشمای بهت زده ای سمتش قدم برداشت,همونطور که با تردید دست پسر رو توی دستاش میگرفت پرسید.

-چه اتفاقی براش افتاده؟

سوهو که حال چانیول رو میدید بیخیال برگه ی آزمایش توی دستاش شد و سمتش قدم برداشت.

-خودتو کنترل کن چان, این رفتارا اصلا به تو یکی نمیاد.

دست بکهیون رو رها کرد و برگشت و زل زد تو چشماس سوهو.

-اون بکهیونه سوهو! بکهیون!

سوهو نفسو کلافه بیرون فوت کرد و خیره تو چشمای مرد مقابلش شروع کرد به حرف زدن.

-خب؟چیزیو عوض میکنه؟

چانیول چنگی به موهاش زد و بعد با انگشت اشاره اش رو به سوهو با لحن لجبازی جواب داد.

-تو انگار متوجه نیستی, آره چیزیو عوض میکنه, من تموم زندگیمو سر زندگی کردن این پسر قمار کردم, پس یه چیزیو عوض میکنه.

سوهو برای لحظه ای خیره تو چشمای چانیول موند
.
-چرا جلوشونو میگیری چان؟همه چیو از جونگین شنیدم...چرا جلوی لوکاس و بکهیون رو میگیری؟

چانیول هیچی نداشت بگه,هیچ دلیل منطقیی نداشت,جز اینکه امید داشت بتونه همه چیو تغییر بده هیچ دلیل منطقیی نداشت.

-هر کاری هم بکنی, بودن تو کنار این پسر حکمش مرگه تو و درد کشیدن اونه!

قبل از اینکه چانیول بتونه حرفی بزنه با صدای ناله های بکهیون نگاهشو از سوهو گرفت و نگران سمتش قدم برداشت.

-بک؟عزیزم؟جاییت درد میکنه؟

سوهو کلافه نگاهشو از روی چانیول برداشت و برگه ی آزمایش رو شروع کرد به ورق زدن.

-قرص مصرف کرده.

چانیول نگاهشو از چشمای بسته ی بکهیون گرفت و با چشمای ریز شده و مشکوکی به سوهو زل زد.