┫Chapter 17┣ Waltz

246 34 37
                                    

-جانگ؟اگه قرار باشه به جای پدربزرگ منم کیم صدا کنی، ناراحت میشم نوه ی عزیزم!

بکهیون با حرف مرد، نگاه گیجشو روی جانگ کشوند.

-باز چیشده که سر و کله ات پیدا شده؟این مسخره بازیا چیه؟حزف حسابتو بزن!

جانگ چنگی به موهاش زد و کلافه قدمی سمت پسر بی حال روی تخت برداشت.

-باید با هم حرف بزنیم، یه سری چیزا هست که باید بدونی.

کیم پوزخندی زد و رو به جانگ تشر زد:
-این همه محافظه کاریتو نمی‌فهمم جانگ!همیشه روشامون فرق میکرد.

جانگ با عصبانیت سمت کیم برگشت و با صدای نسبتا بلندی گفت:
-اون‌ نوه امونه کیم، لعنت بهت توقع نداری که بذارم باهاش بازی کنی و حقیقتو جوری بکوبی تو صورتش که نتونه پلک بزنه؟!

کیم تکیه اشو از مبل برداشت و از جاش بلند شد.
-ببین کی داره این حرفا رو میزنه،
پوزخندی زد و زیر لب زمزمه کرد:
-نوه امونه؟!

بکهیون که به جدال بین دو مرد نگاه میکرد با سکوتی که برای لحظه ای بینشون شکل گرفت فرصتی برای اظهار وجود پیدا کرد.
-چی رو باید بهم بگید؟نوه امون؟!اینجا چه خبره؟چه خبره جانگ؟

جمله ی آخرش رو خطاب به مرد میانسال فریاد زد.
قبل از اینکه جانگ بتونه چیزی بگه، کیم با صدای سردی ایستاده رو به پنجره ی اتاق شروع کرد به حرف زدن.
-دختر من کیم سوهی، تنها فرزند من بود، رشته ی دانشگاهیش موسیقی بود و برخلاف چیزی که میخواستم باهاش موافقت کردم تا بتونه رشته ی مورد علاقه اش رو بخونه! اما نمی‌دونستم اینکارم به عاشق شدنش ختم بشه!
یه عشق دو طرفه، بین تک پسرِ جانگ، جونگی و تنها دختر من سوهی!
من آدم درستکاری نبودم، جانگ هم نبود!هر دو تو کار قاچاق عتیقه جات و اینجور چیزا بودیم.
برای همین با ازدواجشون مخالفت نکردیم.
فکر میکردیم اگه این پیوند اتفاق بیوفته قدرت ما هم بیشتر میشه، دو تا رقیب که حالا میتونستن با هم یکی باشن.
جونگی باید وارد شغل پدرش میشد و این راه رو ادامه میداد ولی دختر درستکار من اون پسر رو کاملا تغییر داده بود، پسری که سال ها تو رشته ی اقتصاد تو بهترین دانشگاه سئول درس خونده بود تا برای جانشینی  اماده بشه، حالا حاضر نبود کار غیر قانونی انجام بده.
بزرگترین رقیب ما پارک بود، پارک چانسو، پدر پارک چانیول و پارک لوکاس... البته الان باید بگیم وانگ لوکاس!

پیرمرد با خستگی سمت مبل برگشت و دوباره روش نشست، نگاهشو‌ روی پسری کشوند که با چهره ی ناخوانایی بهش زل زده بود و مشخص بود منتظر ادامه ی قصه اشه.
نگاهشو روی جانگ کشوند که ناراضی گوشه ی تخت نشسته بود و منتظر بود تا هر چه زودتر همه چیز گفته بشه.

-پارک دنبال یه سری عتیقه ی بی نام و نشون بود، عتیقه هایی که قدمت داشتن ولی تاریخچه نه! نمیدونم چطور شده بود که بین معامله ها این عتیقه ها به گروه ما فروخته شده بود.
وقتی فهمید عتیقه ها دست کیه، درخواست معامله داد ولی جانگ قبول نکرد، به نظرش اون عتیقه ها چیز خاصی داشتن که پارک دنبالشون بود، مردی که هیچوقت بی گدار به آب نمیزد دنبال چیز بی ارزشی نمیوفتاد.
اون عتیقه ها برای ما برگ برنده بودن.
نمیدونم چیشد که جونگی برخلاف عقب نشینیی که  تو کار های ما کرده بود، تو قضیه ی این عتیقه ها بود که خواست جانشین پدرش بشه.
جانگ هم که از خداش بود قبول کرد.
اون موقع تو و خواهرت به دنیا اومده بودید، بکهیون و تهیون!
تو چهار ساله بودی و تهیون دو سالش بود.
وقتی ما قبول نکردیم عتیقه ها رو معامله کنیم، پارک تو و تهیون رو گروگان گرفت، ما خیلی مواظب شما بودیم ولی نمیدونستیم مربی کلاس رقصتون همسر پارکه!
سوهی دیوونه شده بود، ناپدید شدن تو و تهیون به همش ریخته بود.
جونگی عجیب و غریب رفتار میکرد و ما نمیدونستیم چه مرگشه.
دستور دادم همسر پارک رو بدزدن، البته جوری طراحی شد که انگار برای یه مسابقه ی رقص ثبت نام کرده و برای شرکت توی مسابقه از کشور خارج شده، برای همین کسی نفهمید که دزدیده شده و ناپدید شدنش غیر عادیه!
میخواستم با گروگان گرفتن همسر پارک شما رو برگردونم اما جونگی بدون اینکه به ما چیزی بگه با پارک وارد معامله شد تا عتیقه ها رو بهش بده و شما رو پس بگیره و اینطور هم شد.
ولی همزمان همسر پارک خودکشی کرد اونم وقتی هنوزم پیش ما گروگان بود.
پارک فکر میکرد همسرش فرار کرده اما با اینحال به طور عجیبی دنبالش بود تا پیداش کنه، انگار از چیزی میترسید.
جونگی بعد پس گرفتن شما یه روز با یه نامه همراه با سوهی برای همیشه ناپدید شدن.
شما رو به ما سپردن و نوشته بودن که اون عتیقه ها هرگز نباید پیدا بشن وگرنه، بکهیون زنده نمیمونه.
نمیدونم چرا اونا رو نوشته بودن و منظورشون چی بود
اما یه مدت بعد متوجه شدیم عتیقه ها به افراد ناشناسی تو سرتاسر کشور های دیگه فروخته شدن و هیچ آدرس و نشونه ای ازشون نیست و پارک برای اولین بار توی معامله سرش کلاه رفته بود.
جونگی قبل از اینکه با پارک معامله کنه، عتیقه ها رو فروخته بود.
پارک به طرز عجیبی دیوانه وار به دنبال عتیقه ها بود.
شما رو پنهان کرده بودیم تا آسیبی بهتون نزنن.
چانیول هجده سالش بود که پارک به طرز مشکوکی ناپدید شد و همه‌چیز دست پسراش افتاد، پسرایی که به هیچ وجه رابطه ی برادرانه ای بینشون‌ نبود.
چانیول از همون اول دنبالش مادرش بود برای همین، واقعا از طرف کمپانی مسابقه رو تو ایتالیا طراحی کردم تا به همین واقعیت راضی بشه.
اما بعد فهمیدم سوهی هم با همین مسابقه می‌تونه سر و کله اش پیدا بشه و شد!
اما قبل از اینکه بتونیم کاری بکنیم دوباره فرار کرد.
من دخترم رو سر هیچ از دست دادم، دیگه تحمل کردنش تو توان من نیست، وقتشه برگردن...برای همین باید تو اون مسابقه شرکت کنی و با یه مرگ صحنه سازی شده باعث بشیم دخترم همراه با جونگی برگرده.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 27, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

"WALTZ"[Uncomplete]Where stories live. Discover now