┫Chapter 16┣

453 85 163
                                    

سلام به همتون امیدوارم حالتون خوب باشه.

بعد از مدت ها والس آپ شد!واقعیتش اصلا دلم نمیخواست بدقول بشم ولی حجم درس هام و کنکوری بودنم من رو شرمنده ی شما کرد.

میخوام صمیمانه ازتون تشکر کنم که تا اینجا والس رو همراهی کردید و از طرفی عذر میخوام که این همه منتظرتون گذاشتم.

متاسفانه والس فیکیه که اگه تو خوندنش فاصله بیوفته مسائل ریزش فراموش میشه، پس برای یادآوری میتونید اول یه نگاه کلی به قسمت های قبل بندازید و بعد قسمت جدید رو بخونید.امیدوارم ازش لذت ببرید.

#limu     

 
___________________________________________
 

جانگ با عصبانیت وارد اتاق شد و خدمه ای که به دنبالش بودن پشت دری که محکم بسته شد باقی موندن.

مردی که پشت میز مطالعه اش نشسته بود با ورود بی اجازه ی جانگ دست از کار با لپتاپش برداشت و به صندلی کارش تکیه داد.

جانگ نفس عمیقی کشید و کیفش رو روی کاناپه ی انداخت.

-قرارمون چی بود کیم؟اسم نوه ی من چرا تو اون لیست لعنت شده اس؟

پیرمرد با کمی مکث از پشت میز کارش بلند شد و با طمانینه سمت جانگ رفت و حین نشستن رو یکی از کاناپه ها مرد رو به نشستن دعوت کرد.

-قرارمون تا بیست سال بود جانگ، بکهیون نوه ی منم هست!

جانگ عصبی چنگی به موهاش زد و رو به پیرمرد توپید.

-ولی ما توافق کردیم، خواهرش پیش تو موند و بکهیون هم پیش من.

کیم خنده ی کوتاهی کرد و تکیه اش رو به کاناپه داد.

-گفتم که بیست سال تموم شد کیم! دوماه بعد کریسمسه و تولد بکهیونه، بیست و چهار سالش میشه نه ؟!

جانگ پریشان نفسش رو به بیرون فوت کرد.

-برای چی میخوای وارد مسابقه کنیش؟دیوونه شدی؟فقط میتونی واقعیت رو فاش کنی و تموم شه.

کیم عصبی دستش رو روی میز کوبید و با صدای نسبتا بلندی فریاد زد:

-پسر تو با دختر من فرار کرد اونم وقتی تهیون دو ساله و بکهیون چهار سالش بود!بکهیون پیش تو موند چون تو پسرتو از دست دادی و تهیون پیش من موند چون من دخترمو از دست دادم.اون دوتا فقط  به همدیگه فکر کردن، نه فکر بچه هاشون بودن نه فکر ما ولی دیگه بسه وقتشه برگردن.

جانگ چشماشو ریز کرد.

-میخوای برگردن؟چجوری؟با قربانی کردن پسرشون؟فکر میکنی اگه براشون مهم بود اصلا میرفتن؟اگه مهم بود پس این همه سال کدوم گوری بودن؟ازالکی خودشونو گم و گور نکردن کیم!

"WALTZ"[Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora