┫Chapter 10┣

220 73 27
                                    

-اینو بریز تو نوشیدنیش.

-برا کیه؟

-والس!

بکهیون با چشمای گرد شده و با بهت زیر لب زمزمه کرد.

-والس؟!

قبل از اینکه ذهنش درگیر بشه و به اینکه والس اونجا چیکار میکنه فکرکنه،مردی که بسته ی کوچیک رو گرفته بود با قدمای بلندی وارد سالن هتل شد.

در حالی که صدای تپشای قلبش رو به راحتی میتونست بشنوه نگاه هیجان زده اش رو به مرد دیگه دوخت و به محض خارج شدن مرد از اونجا بدون لحظه ای مکث از پشت دیوار بیرون اومد و شتابان از همون در وارد سالن اصلی هتل شد.

نگاهشو بین شلوغی سالن به دنبال اون مرد میگردوند و بی هدف بین مردم سرک میکشید اما دریغ از یه نشونه ی کوچیک از اون مرد.

به کل قضیه ی چانیول رو فراموش کرده بود و تنها چیزی که تو ذهنش جولان میداد والس بود که به احتمال زیاد قرار بود بلایی سرش بیاد.

کلافه از نرسیدن به نتیجه ای چنگی به موهاش زد و دور خودش چرخید،بین هیایوی آدمایی که در حال رفت و آمد بودن و پیش خدمت هایی که با عجله به این طرف و اونطرف میرفتن مردی با مشخصاتی که دیده بود پیدا نمیشد!

"-بازم اون کیونگ احمق تو همچین شرایطی مرخصی گرفت،دیگه داره کفرمو بالا میاره."

با شنیدن صدای غر غر کردنای یه نفر عقب گرد کرد و با دیدن سرخدمتکار ابروهاش بالا پرید،یه نفر امروز مرخصی گرفته بود!

نیم نگاهی به دور و برش انداخت و با قدمای آرومی پشت سر سرخدمتکار راه افتاد و به محض اینکه مرد کارت محل ورود خدمتکارارو کشید قبل از اینکه در به صورت خودکار بسته شه خودشو بهش رسوند و وارد سالن شد و درست قبل از اینکه سرخدمتکار با شک به عقب برگرده و نگاهی بندازه، سریع وارد یکی از اتاقا شد و نفسشو تو سینه حبس کرد.

مرد کمی تعلل کرد اما با صدای هشدار ساعت مچیش که بهش هشدار میداد دیر شده با عجله از پله های راهرو بالا رفت.

بکهیون که خیالش از رفن مرد راحت شده بود،نفس حبس شده اشو آزاد کرد و در حالی که نفس نفس میزد شروع کرد با نگاهش به کند وکاو محیط اطرافش.

با دیدن لباس خدمتگذاری هتل که از رگال آویزون بود با عجله سمتش رفت و با دیدن اسم حک شده ی روش لبخند نصف و نیمه و هیجان زده ای زد.

"کیونگ"

قبل از اینکه لباساش رو در بیاره و اون فرم رو بپوشه زیر لب اسم صاحب یونیفرم رو زمزمه کرد.

کلاه با لبه ی کوچیکش رو روی سرش تنظیم کرد و ماسک سفید و دست نخورده ای رو جلوی دهنش گذاشت، بدون هیچ مکثی از اتاق بیرون زد و با قدمای بلندی سالن رو طی کرد،هنوز از سالن خارج نشده بود که با صدای آشنای سرخدمتکار سر جاش میخکوب شد.

"WALTZ"[Uncomplete]Where stories live. Discover now