┫Chapter 5┣Waltz

208 75 6
                                    

شتابزده از روی مبل بلند شد و با فاصله از مینهو ایستاد، نگاه سرگردونش رو بین دو مرد که در سکوت به هم خیره شده بودن میگردوند، اصلا نمیدونست چرا باید مضطرب بشه، به هر حال که اون کاری نکرده بود!

-کی بهت اجازه داده پاتو بذاری اینجا؟

چانیول با صدای سرد و لحن جدیی پرسید که مینهو نیشخندی زد و خیره تو چشمای چانیول قدم های کوتاهی سمتش برداشت.

-اومدم دیدن برادرم، جرمه؟

چانیول عصبی چنگی به موهاش زد و با خنده ی تمسخر آمیزی متقابلا سمت مینهو قدم برداشت.

-من برادر تو نیستم، حالا هم گورتو گم کن.

مینهو با کمی مکث نگاهشو از چانیول گرفت و به بکهیونی که تمام مدت توی سکوت به مشاجره اشون چشم دوخته بود نگاه کرد.

-درست نیست جلو دوست جدیدم اینطور با برادرت صحبت کنی چانیولا، مادرت بهت ادب یاد نداده؟

همین حرف کافی بود تا چانیول بی مهابا از یقه ی مینهو بگیره و در حالی که فکشو روی هم فشار میداد از بین دندوناش غرید:

-اسم مادرمو به زبون کثیفت نیار حرومزاده!

نیشخند تمسخر آمیز روی لب های مینهو به سرعت رنگ باخت و مرد بدون هیچ مکثی مشتی تو صورت چانیول کوبید که باعث شد بکهیون هراسان هینی بکشه و قبل از اینکه چانیول فرصت مقابله به مثل پیدا کنه بینشون قرار گرفت و فریاد زد:

-تمومش کنید، دیوونه شدید؟

مینهو اما بی توجه به بکهیون رو به چانیول با صدای بلندی شروع کرد به حرف زدن.

-کثافتکاریای پدرت نه تقصیر من بود نه مادرم، من انتخاب نکردم که حرومزاده باشم پس تو هم حق نداری از این صفت برای من استفاده کنی.

بکهیون کلافه و نگران نگاهشو از مینهو گرفت و روی صورت چانیول کشوند که با خشم نفس نفس میزد و نگاهشو از مینهو بر نمیداشت.

-خودتم خوب میدونی برا چی بهت میگم حرومزاده، پس سعی نکن نقش آدمای قربانی رو بازی کنی.

مینهو خنده ی کوتاهی کرد و نگاهشو از چانیول گرفت و به چشمای بکهیون زل زد که بِلا تکلیف بینشون ایستاده بود.

-مینهو رو از ذهنت پاک کن بکهیون، من لوکاسم، وانگ لوکاس...هر چیزی که در موردم شنیدی باور نکن، یه روز درست و حسابی آشنا میشیم.

و بدون اینکه منتظر جوابی از سمت پسر گیج مقابلش باشه نیم نگاه کوتاهی به چانیول انداخت و با قدمای بلندی ازشون دور شد و لحظه ای بعد صدای بسته شدن در ورودی نشون از رفتن لوکاس بود.

ثانیه ای نگذشته بود و هنوز نگاهشو از مسیر رفتن لوکاس نگرفته بود که بازوش گرفته شد و با شتاب سمت چانیول برگردونده شد، مرد با اخمای درهمی بهش زل زده بود و همین بکهیون رو مضطرب میکرد، هر اتفاقی که میوفتاد نباید کم میاورد، به هر حال اون کار اشتباهی نکرده بود.

"WALTZ"[Uncomplete]Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum