Happiness?

4K 246 88
                                    

بدن هایی که به دار آویخته شده و استخون های گردنشون شکسته، شکم های پاره پاره و صورت های کرم خورده؛ تمامی این ها در این مجتمع سرد پیدا شد.
اما قبل از رسیدن بدن های خاموش برای همیشه به این ساختمون،
چه کسی نفس های آخرشون رو مشاهده کرده؟ چه کسی چشمهای از حدقه در اومده ی دختر جوان بیست و سه ساله رو زمانی که با طناب کلفت مشکلی رنگ خفه میشد دیده؟

یا همون مرد چهل و پنج ساله ای که چشمهای اون رو در آوردن، گوش هاش رو بریدن و قلبش رو از سینه به نشونه ی چشمهای ما همه چیز رو می‌بینه، گوش های ما همه چیز رو میشنوه و دستان ما اماده ی بیرون کشیدن قلب های شماست، بیرون کشیدن قبل از مرگ دیده؟
البته که اون مرد مهربون با دست های پینه بسته تنها بخاطر تهدید سرگردی که توی کارهای رقت انگیز اون ها فضولی میکرد کشته شد اما خب...
حتی اگر کسی ندیده باشه میتونه تصور کنه کاسه ی خالی و خونی رنگ یک جفت چشم به همراه گوش های بریده و خدای من!

سینه ای که دریده شده و جای قلبِ درون اون خالیه چقدر راحت میتونه رویاهای شبانه و شیرین رو به کابوس های همیشگی تبدیل کنه.

قسمت خوب ماجرا اونجاست که شما تنها دختر دوازده ساله ی اون نبودید که تمام این اتفاق ها جلوی چشمهای گریونتون انجام بشه و بعد از تجاوزی که منجر به بریدگی شش سانت از روده ی بزرگتون بشه،
برای همیشه مجبور به استفاده از کیسه به جای رفتن به دست‌شویی بشید.
خسته از فکرهای توی سرش پوفی کشید و در اتاق مخصوص تشریح جنازه رو بست.
_اینجا بوی مرگ میده.

مینهو بعد از اینکه در فلزی سردخونه رو بست گفت:
_همیشه همینو میگی و من نمیدونم کی میخوای بهش عادت کنی.

چان به سمت تخت فلزی و دخترک رنگ پریده ای که روی اون تخت برای همیشه خوابیده بود قدم برداشت.
_قرار نیست به سلاخی شدن انسان ها ادم کنم چو-... این دیگه چه کوفتیه؟!

نفس توی سینه‌ش حبس شد، اولین باری بود که چنین چیزی می‌دید. مینهو که تعلل و سیب گلوی لرزون بنگچان رو دید کنارش ایستاد.
_حدود چهار هفته توی استخر مونده بخاطر همین جسدش صابونی شده و اب میشه اگه تو دمای عادی باشه، با اینکه دمای اینجارو پایین تر اوردم اما بازم یکم اب شد و چسبید به میز.

در یک کلام؛ رقت انگیز بود! حتی صورت اون دختر معلوم نبود. بنگچان یاد زمانی افتاد که توی کافه کار میکرد و  با خامه و شیر کاپ قهوه رو به بازی میگرفت، دقیقا همون زمانی که خامه ی صاف رو با قهوه ترکیب میکرد و دیگه نمیشد خامه ی خالص رو از اون جدا کرد. مثل زمانهایی که پدرش بعد از اتمام نقاشیش پالت رنگارنگی که اکثر رنگ ها با هم مخلوط شده بودن رو می‌شست، دقیقا مثل همون ها...

بدن مقتول مثل همون اسلایم کرم رنگی ‌که به دست پسر‌شش ساله ی واحد روبه رویی خونه‌ش بود روی میز فلزی و سرد چسبیده بود و حباب های کوچک و بزرگ ادم رو به یاد ادامس های بادکنکی مینداختن، بنگچان میتونست برجستگی اندام های داخلی اون جسد رو با چشم ببینه!

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن