I guess you are confused.

721 152 60
                                    

هیونجین لبهاش رو گاز گرفت، هنوز صدای جونگین میومد.
_سرم رو میشه دربیاری هیونگ؟

_اره دیگه تمومه.
مینهو پنبه رو پشت دست سالم هیونجین گذاشت و سوزن سرم رو اروم در اورد.
با حس سنگینی وحشتناک سرش بلند شد و کفشش رو پوشید، از اتاق بیرون رفت و وارد حیاط شد.
جونگین رو به روی چان ایستاده بود  و با دیدن هیونجین که از دور به سمتش میومد نفس عمیقی کشید. کمی بعد تر سونگمین کنارش ایستاد.

با فکر اینکه جونگین اروم شده خواست لبخند بزنه که جونگین خیلی یهویی به سمت چان تیز شد!
_چیکار کردی باهاش؟

مینهو به همراه هیونجین به سمت اونها اومد و گفت:
_چیه میخوای موهاشو بکشی؟

هیونجین اومد جلو و آروم گفت:
_میشه آروم باشی تا حرف بزنیم؟

_چجوری اروم باشم؟ خودتو دیدی؟!

_لطفا آروم باش تا صحبت کنیم!

_خیلی‌خب.

_بریم تو اتاق من، باید حرف بزنیم.

جونگین پوفی کشید و به سمت هیونجین رفت، همونطور که به سمت اتاق چان قدم برمیداشتن زخمهای هیونجین رو‌نگاه میکرد و نگرانی خودش رو بروز میداد.
به محض اینکه وارد اتاق چان شدن، جونگین با دیدن چانگبین یکه ای خورد.
_این اینجا چیکار میکنه؟

مینهو که هنوز ذهنش درگیر اون بود که هیونجین بهش گفته بود اشنایی ای با چانگبین نداره اما اونطوری سرش داد میزد، با این حرف جونگین مشکوک گفت:
_میشناسیش؟

جونگین عصبی گفت:
_چندشم میشه همچین ادمی رو بشناسم!

چانگبین بیخیال نشسته بود اما بقیه گنگ به هم نگاه میکردن، با ضربه ای که هیونجین با ارنجش به پهلوی جونگین زد، جونگین فهمید که نباید بیشتر از این چیزی بگه.
بعد از اینکه همه نشستن هیونجین گفت:
_فلیکس و رئیس کانگ رو نمیبینم؟

چان صندلیش رو جلو کشید.
_فلیکس حالش خوب نبود مرخصش کردم، رئیس کانگم که خیلی اینجا نمیاد بعد از جلسه رفت. خیلی‌خب، شروع کنیم؟

جونگین که اماده بود شروع به صحبت کرد.
_وقتی اومدی خونه اش چی گفتی؟ اصلا یادت هست حرفی هم زده باشی؟ تو قسم خوردی مواظبش باشی اما ببین الان چطوره!

هیونجین زمزمه کرد.
_جونگین...

_الکی منو صدا نزن، باید اینارو بگم چون دلم نمیخواد دفعه ی دیگه جنازه ات رو تحویل بگیرم!

_اسمت چی بود؟

جونگین در جواب چان اسمش رو گفت.
_ببین جونگین من همون موقع بهش اصرار کردم که نره، دیگه نمیتونم دست و پاش رو ببندم که! وقتی خودش میخواد و روش پافشاری میکنه من چیکار کنم؟ الان تنها چیزی که باید روش دقت بشه اینه که تو هیچ پرونده ای، دقیقا توهیچ پرونده ای ما چنین موردی نداشتیم! من میخوام بدونم الکی دارم شک میکنم یا چیزی پشت این اتفاقاته.

_خودت گفتی چون من بیشتر از بقیتون میترسم میخواسته روم تاثیر بذاره.

_اون مال وقتی بود که فقط میخواست بترسونتت و من اینجوری برداشت میکردم اما اون الان قصد اسیب زدن و حتی کشتنت رو داره، کی میدونه هدفش چیه؟! اگه اون جای دست به گردنت خورده بود الان اینجا نبودی هیونجین.

_اما من هیچ کاری تو زندگیم نکردم که فکرکنم ممکنه اون رو تحریک کنه که بهم اسیب بزنه، من حتی پارنتر هم ندارم!

سونگمین پرسید
_اون پیرمرد چی بهت گفت؟ فلیکس فقط گفت رفته بوده اطراف رو ببینه و وقتی برگشته اون پیرمرد دنبالت بوده.

_وقتی بهش گفتم تنهایی بهم گفت "خیلی دلم میخواد بتونم تو رو کنار خودم زندانی کنم که تنها نباشم پس تنهاییم رو به روم نیار!" من اون لحظه فکرکردم داره شوخی میکنه اما بعد ترش وقتی راجع به خونه ای که تو عکسی که دست چان هیونگه پرسیدم گفت ایتجا خونه ی کسیه که طناب دار رو دور گردن یه ادم بیگناه کشید؛ یهو چشماش قرمز قرمز شد. گفت یه چیزی مثل اون محل اعدامی که وجود داشت اونجا برام میسازه و جای طناب  اهن داغ دور گردنم میپیچه...

جونگین بی درنگ گفت:
_دیگه اینجا نمیمونی هیون، میریم پیش خانواده من.
چانگبین بی حوصله گفت:
_احمق نباش جونگین، اینجا حداقل ادمایی هستن که حواسشون بهش باشه اما اگه هرجای دیگه ای برید نه تنها خودتونو پیدا میکنه و زنده زنده آتیشتون میزنه، بلکه ی همه ی اطرافیانتون رو هم میکشه!

جونگین بلند گفت
_تو یکی خفه شو که اگه الان اینجاست بخاطر خود بی وجودته!

مینهو داد زد:
_میشه یکی بگه اینجا چه خبره؟

هیونجین هول شده بود، نمیخواست کسی بفهمه چی بین خودش و چانگبین گذشته پس سعی کرد جو رو آروم کنه.
_ببخشید جونگین فقط یکم عصبیه و چانگبین تنها یه دوست قدیمیه من از طرفش معذرت میخوام لطفا ادامه بدین!

چان یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت.
_من فعلا فکرمیکنم باید راجع به اون خونه و روستا تحقیقات بیشتر انجام بدیم و فعلا هیونجین رو تو امنیت نگه داریم. تنها چیزی که خیلی توجهم رو جلب این بود که رونین همیشه یه پوسته جوان داشت، چیشد که این بار یه پیرمرد ظاهر شد؟

سونگمین گفت:
_از کجا معلوم اون رونین بوده باشه؟ شاید همکار پیدا کرده.

_یعنی میگی اون کسی رو شریک خودش میکنه؟
_فقط میگم هیچی بعید-...اوه!

سونگمین با دیدن پیامی که فلیکس براش فرستاده بود پوفی کشید.
_مثل اینکه فلیکس تو راه باغ پدربزرگش بوده و تصادف کرده، گفت بهت بگم فردا هم نمیاد.
مینهو دهن کجی کرد.
_کی به این گواهینامه داده اخه!

هیونجین کمی نگران شد.
_حالش چطوره؟

مینهو ادامه داد
_نگران نباش اون عادت داره، هفته ای دوبار تصادف میکنه!

_من و جونگین میتونیم بریم؟
چان گفت:
_البته، اما از فردا بهت میگم باید چیکار کنیم، از این به بعد باید خیلی احتیاط کنی. شاید دیگه نتونی خونه ی خودت بمونی.
هیونجین بلند شد و بعد از خداحافظی از بقیه به همراه جونگین به طرف خونه اش حرکت کرد، بی توجه به غرغر های جونگین اون رو تنها گذاشت و بعد از پرسیدن ادرس خونه ی فلیکس از چان، به سمت خونه ی اون حرکت کرد.

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن