صحبت چان تموم شد و رفت. بلافاصله چانگبین بلند شد. انگار استرس داشت، تند تند اب دهنش رو قورت میداد و دست هاش رو قایم میکرد.
_باید باهم حرف بزنیم هیونجین، باید بهت بگم._چی رو؟
_بلند شو باید بریم یه جای خلوت.
دستش رو کشید و اون رو به حیاط برد و هر دو روی صندلی نشستن. هی لبهاش رو باز میکرد که حرفی بزنه اما نمیتونست. هیونجین ازش متنفر میشد، دیگه قبولش نمیکرد. اگه حقیقت رو میفهمید برای همیشه از زندگیش بیرونش میکرد.
_چیشده چانگبین؟ چرا انقدر بیقراری؟دست های هیونجین رو گرفت و به چشم هاش نگاه کرد. گرمای دست هیونجین اون رو آروم تر میکرد.
_دیگه نمیخوام چیزی رو ازت مخفی کنم، تو لیاقت شنیدن حقیقت رو داری. وقتش رسیده که همه چیز رو بهت بگم.هیونجین به شدت کنجکاو شده بود، مگه چانگبین چه چیزی رو ازش مخفی میکرد که حالا انقدر برای گفتنش بههم ریخته بود؟
_میشنوم._بهم قول بده ازم منتفر نمیشی، قول بده تا تهش گوش میکنی.
_فقط آروم باش و تعریف کن.
چانگبین نفس عمیقی کشید، لبهاش رو تر کرد و خیلی آروم گفت:
_من از روز اول، از همون روزی که تو مدرسه دیدمت و باهم دوست شدیم..از...من از قصد بهت نزدیک شدم.
با اتمام جمله، هیونجین دست های سرد چانگبین ول کرد و ایستاد.
_چی گفتی...؟چانگبین هم بلند شد.
_من با یه هدف بهت نزدیک ش-..هنوز جملهاش تموم نشده بود که هیونجین به صورتش سیلی زد. همونطور ایستاد، این سیلی حقش بود پس نمیتونست اعتراضی داشته باشه.
_باید تا اخرش گوش بدی، بهم قول دادی.هیونجین تهدید وارانه انگشت اشارهاش رو تکون داد.
_دیگه نه. این همه مدت من رو مسخره کردی و بهم خندیدی و اَدای دوست بودن رو در آوردی، دیگه کافیه! این همه مدت کنارم بودی و تظاهر کردی دوستمی، این همه زمان رو کنار هم گذروندیم و تو هر ثانیهاش رو بازی میکردی و خودت نبودی. چرا باید بهت گوش بدم؟_تو فقط اول داستان رو شنیدی، نمیخوای بدون اون هدف، اون دلیل چی بود؟ وقتی زمان گذشت چی تغییر کرد؟
هیونجین با بی رحمی به چشمهای خیس چانگبین زل زد.
_حتی اشک هایی که توی چشمهات جمع شده هم دلم رو به رحم نمیاره چانگبین. نمیخوام بدونم چی بوده، میخوام مثل خودت یه ادم عوضی باشم و راحت قضاوت کنم. نمیخوام حتی برای ثانیهای ببینمت چون تو دنیای من از اول هم یه موجود اضافی بودی که به زور خودت رو جا کردی!_بخاطر خودت باید بشنوی، برام مهم نیست هرچی بهم بگی چون حقمه ولی باید ادامهاش رو هم بشنوی.
_فقط خفه شو و گورت رو از زندگیم گم کن، یه جوری که انگار هیچوقت نبودی.
فورا به طرف ساختمون رفت. چانگبین چشمهاش رو مالش داد تا اثر اشک رو پاک کنه اما با شنیدن صدای فلیکس سریع دستش رو برداشت.
_داری حماقت میکنی.
أنت تقرأ
𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}
Misterio / Suspensoدروکسی؛ به معنای چیزی که از بیرون کامل و بی نقصه اما از درون پوسیده و فاسد. 𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬 𝖢𝖮𝖴𝖯𝖫𝖤: 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 𝖦𝖤𝖭𝖱𝖤: 𝖢𝖱𝖨𝖬𝖨𝖭𝖠𝖫 , 𝖬𝖸𝖲𝖳𝖤𝖱𝖸, 𝖯𝖲𝖸𝖢𝖧𝖮𝖫𝖮𝖦𝖨𝖢, 𝖱𝖮𝖬𝖠𝖭𝖢𝖤. هشدار! این فیکشن شامل صحنه ه...