Even death could not shut your mouth!

474 88 76
                                    

اول از همه برید اهنگ این پارت رو از چنل
@MiasCastle
دانلود کنید. بعد اینکه چند تا از اتفاق هایی که قرار بوده تو فیک بیوفته رو هم گفتم دلتون خواست جوین بدین چیزای جالبی درمورد نوشته هام توش میذارم~
****************************

برگشت به سمت اتاق و در رو محکم باز کرد، خواست چیزی بگه ولی وقتی دید فلیکس با چشمهای بسته روی تخته همه‌ی حس های هیجانی‌ای که داشت خوابید و جاش رو به ترس داد. کاملا ناخوداگاه زانو زد و سرش رو روی سینه‌ی فلیکس گذاشت تا صدای تپش قلبش رو بشنوه. میخواست مطمئن بشه قلب فلیکس از تپش نیوفتاده...
آروم سرش رو از روی قفسه‌ی سینه‌ی اون برداشت و نفس راحتی کشید. اینکه برای اولین سریعا یک نفر رو تو خواب چک کرد تا ببینه قلبش میتپه یا نه باعث شد عقب بکشه و نخواد به فلیکس فشار بیاره. یک بار عجله و پیش داوری کرد و نتیجه‌ی وحشتناکش رو هم به چشم دید، نمیخواست دوباره اشتباهی انجام بده تا دردی که همین الان هم تو وجودشه بیشتر بشه. دلیل وجود این عکس و دروغ فلیکس هرچیزی هم که باشه بالاخره توضیح میداد.
اگه الان که همه‌ی احساساتش تو اوج خودش هستن ریکشن میداد بعداً حسابی پشیمون میشد. تجربه بهش ثابت کرد تا وقتی که از نظر ذهنی اماده نباشه باز کردن دهنش و بیرون فرستادن کلمات قرار نیست پایان خوبی داشته باشه...
برخلاف احساس های مختلفی که درونش جریان پیدا کرده بود از اتاق بیرون اومد. همین چند دقیقه پیش تنها چیزی که احساس میکرد درصد زیادی عشق بود اما الان از اون کاسته شده بود و به جاش دلخوری و عصبانیت نشسته بود. دلش میخواست همین الان فلیکس بیدار شه و توضیح بده چرا این عکس اینجاست و دلیل دروغش چی بوده ولی نمیخواست طوری رفتار کنه یا حرفی بزنه که اون رو ناراحت کنه یا دلش بشکنه، اگه الان باهاش صحبت میکرد هرچی ناراحتی از قبل داشت هم سر اون خالی میکرد البته
گذر زمان هم نمیتونست کاری کنه که دلخوری و عصبانیت هیونجین از فلیکس کم بشه.
حتی اگه همه‌ی دنیا بهش دروغ می‌گفتن اون نباید این کار رو میکرد. فلیکس نباید بهش پشت میکرد. نباید درست وقتی که حس میکرد بالاخره کسی رو داره متوجه میشد اون هم بهش دروغ گفته...

از خونه بیرون اومد، به جونگین که چندباری بهش زنگ زده بود پیام داد خوبه و نگرانش نباشه و بعد به اداره رفت. چند بار چانگبین جلوی در همین اداره دستش رو گرفت و نذاشت زمین بخوره؟ چند بار تو راهرو سعی کرده بود باهاش حرف بزنه و چند بار تو اتاق جلسه بهش خیره شده بود؟ اصلا همه چیز که خاطرات این مدت نبود! کاش دهنش رو بسته بود و میذاشت اون حرفش رو بزنه، کاش حداقل بهش سیلی نمیزد. ذهن هیونجین پر از کاش ها و حسرت هایی بود که قلبش رو میسوزوند؛ پر از عذاب. اگه خودش رو کنترل کرده بود و اگه مثل بچه ها قهر نکرده بود و به چانگبین هم پیام داده بود اون به اداره میومد و دیگه اتفاقی براش نمی‌افتاد.
اشک هاش رو پاک کرد و وارد ساختمون شد. سکوت و سرما جاشون رو به سر و صدای همیشگی و گرما داده بودن. انگار هیچکس تو اداره نبود.
تک تک اتاق ها رو چک کرد و بالاخره جیسونگ و سونگمین رو دید. جیسونگ بی حال و رنگ پریده روی صندلی نشسته بود و سونگمین پشست سیستم مشغول تایپ بود.
حال بهتری نسبت به جیسونگ داشت، هرچند قرمزی چشمهاش و برقی که داشتن نشون میداد اشک هاش خشک نشدن. نگاهی به هیونجین کرد و گفت:
_بهتری؟

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن