You only beat me once, it's still too early to declare a champion.

460 91 155
                                    

دو روز به سرعت گذشته بود حالا ساعت های آخر داشت به سر میرسید. سونگمین از دیروز مثل بنگچان برای پیدا کردن اون غیب شده بود. هیچ جوره بهش دسترسی پیدا نمیکرد پس سعی کرد حضوری دنبالش بگرده اما هنوز هیچ خبری نشده بود بلکه خودش هم دیگه در دسترس نبود! فضا به شدت متشنج بود، هیچکس این سه روز نخوابیده بود و همه تو استرس وحشت‌ناکی دست و پا میزدن؛ البته به جز دو نفر: جیهیون و فلیکس. جیهیون بخاطر بی‌خوابی‌ای که میکشید عصبی بود و البته این که براش مهم نبود چی‌ به سر مینهو میاد چون شناختی ازش نداشت و فلیکس انگار نسبت به همه چیز بی‌حس بود. همون شخصیت شکننده و داغونی که بعضی اوقات از خودش نشون میداد. هیونجین روز اول سعی کرد ازش دوری کنه چون نمیدونست اگه بحث اعتراف مسخره و یهوییش پیش اومد باید چی بگه اما با رسیدن روز سوم و دیدن وضعیت فلیکس که داشت خراب تر میشد رو به فراموشی زد و خواست باهاش حرف بزنه اما اون فقط سکوت کرد.
هیونجین باید از یه چیزی مطمئن میشد و شاید چند تا تست از فلیکس میگرفت اما انقدر وضعیت خراب بود و همه چیز لبه‌ی پرتگاه قرار داشت که نمیدونست باید یه چیزی رو اولویت قرار بده. کسی باشه که گفته به فلیکس علاقه داره، دوستی که نگران وضعیت عجیبشه یا تقریبا همکاری که همکار دیگه‌ا‌ش تو مرز مرگه؟
در هر صورت فلیکس تمایلی به صحبت نداشت، انگار تو ذهنش غرق شده بود و نتیجه‌اش برق اشک توی چشمهاش بود.
یونجین همچنان تو بازداشتگاه بود و هرکسی که براش غذا می‌برد رو به فحش میکشید و البته از نظر هیونجین حق داشت! جیسونگ نباید بدون هیچ مدرکی و تنها از چیزی که حدس میزد یونجین رو دستگیر میکرد.
با ورود پر سر و صدای جیسونگ همه بلند شدن.
_دارن برای اجرای حکم میبرنش. باید بریم، زود باشین!

هیونجین دقت نکرد کی بلند شد و کی به نشستن ادامه داد، فقط وقتی جیسونگ با وحشت این حرف رو زد سریع به همراه اون و چانگبین سوار ماشین شد‌. بین راه هزار بار جیسونگ تلاش کرد با سونگمین ارتباط برقرار کنه اما همچنان در دسترس نبود.
_کدوم گوری هستی تو؟!

گوشی رو عصبانیت جلوی پای چانگبین پرت کرد و با سرعت زیادتری ماشین رو هدایت کرد.
مادر و پدر مینهو جلوی در زندانی که محل اجرای حکم اون بود ایستاده بودن و به سرباز التماس میکردن تا اجازه بده برن داخل. صحنه‌ی خیلی بدی بود و استرس و ناراحتی هر سه رو بیشتر کرد. جیسونگ قدرت رویارویی با والدین مینهو رو نداشت پس فقط کارتش رو به سرباز نشون داد و وقتی در رو براش باز کرد به سرعت ماشین رو پارک کرد و پیاده شدن.
دویدن کاملا واژه مناسبی برای اون ها بود. هر سه به سمت ساختمون زندان دویدن و دوباره جیسونگ با نشون دادن کارتش تونست اجازه‌ی ورود بگیره. فورا به پشت ساختمون و جایی که مخصوص اجرای حکم بود رفتن.  تنها یک حیاط بزرگ که جایگاه اعدام داشت.
هوا ابری بود و زمین خیس. طبق روال همیشگی اجرای حکم، مسئولین زندان و سرهنگ که پرونده رو بر عهده داشت اونجا ایستاده بودن. ماشین امبولانس کنار دیوار پارک شده بود و مینهو...مینهو با دست هایی که پشتش بسته شده بود، لباس سفید و پاهایی که هیچ کفشی بر اون نبود روی چهارپایه ایستاده بود. رنگش پریده بود و جای اشک روی صورتش خودنمایی میکرد. صورتش خیس بود و چشم‌هاش براق. انگار بدنش میلرزید چون سرباز پشت سرش محکم اون رو گرفته بود. تا چشم‌هاش به جیسونگ و چانگبین و هیونجین خورد لبخند غمگینی زد.
انگار میدونست این آخر راهشه، میدونست اون ها هرکاری میتونستن کردن. میدونست حتی اگه امروز اینطوری بمیره اون ها نمیذارن ننگ قاتل بودن روش بمونه. با اومدنشون و چهره های پریشونشون حداقل مینهو مطمئن شد اون ها میدونن بی‌گناهه اما این برای دیدار اخر کافی نبود. برای بار اخر مینهو باید اون رو میدید، مینهو باید چان رو برای اخر میدید و به چشمهاش نگاه میکرد چون میخواست اون چشمها اخرین چیزی باشن که بهشون نگاه کرده. میخواست تا لحظه‌ی آخر اون چشمها تو خاطرش بمونن...
مسئول زندان شروع به خوندن حکم کرد، همون حکمی که قرار بود مینهو رو برای کارهای نکرده مجازات کنه.
_وصیت نامه که ننوشتی، حرف آخری داری؟

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن