You are not in love with that man.

691 146 34
                                    

اون شب هیونجین به سختی خوابش برد، ذهنش درگیر رفتار فلیکس بود.
طبق چیزایی که هیونجین دیده بود حدس میزد فلیکس دچار پرخاشگری منفعل باشه، یعنی به جای اینکه به طور مستقیم عصبانیتش رو بروز بده با حرف ها و رفتارهاش به صورت غیر مستقیم اینکار رو میکرد.

البته شاید هم همش بخاطر خستگی و اسیب دیدگی روحی و جسمیش بود، هر دو روز خوبی رو پشت سر نذاشته بودن!
اما خب...عجیب بود.

ساعت سه ی صبح خوابش برد و به همین دلیل دو ظهر از خواب بیدار شد.
دست و صورتش رو اب زد و بعد از مسواک زدن و مرتب کردن موهاش از اتاقش بیرون رفت، یه دستی کار کردن کمی براش سخت بود.

_به به صبحتون بخیر، خیلی زود بیدار شدید جناب!

_اذیتم نکن جونگین، خیلی خسته بودم.

_بیا بشین باید پانسمان دستتو عوض کنم

هیونجین صندلی میز ناهارخوری کوچیک اشپزخونه اش رو عقب کشید و نشست، جونگین هم وسایل پانسمان رو روی میز گذاشت و کنارش نشست‌‌.
همونطور که بانداژ دست هیونجین رو باز میکرد آروم گفت:
_بیا از اینجا بریم هیون...

_مگه نشنیدی چی گفتن جونگین؟

_از کجا میدونی حرفشون درست باشه؟!

_ببین جونگین، من اگه زورم بهت میرسید تو رو هم رد میکردم بری! من از اینکه تو و خانوادت اسیب ببینین میترسم میفهمی؟! نمیخوام تنها خانواده ای که دارم هم نابود بشه.

_من حرفای اینارو باور ندارم یارو خودش اینجا گفت ازت محافظت میکنه ولی چیشد؟! الان دارم دستت که بخیه خورده رو پانسمان میکنم!

_من خودم خواستم جونگین، با چان رفتم و سر صحنه ی جرم یه عکس خیلی اشنا دیدم، کنجکاو شدم باید میفهمیدم چی به چیه! من الان نمیتونم پا پس بکشم جدا از اینکه واقعا میخوام بفهمم چرا اون عکس و اون خونه انقدر برام اشناست الان اون قاتل روانی دنبالمه و من حتی نمیدونم چرا! هرچی که هست الان حداقل بخاطر امنیتم باید بمونم.

جونگین که کارش تموم شده بود با حرص بلند شد.
_احمقی دیگه، چیکارت کنم؟!

هیونجین بلند خندید.
_حالا ناهار چی داریم

_پررو رو نگاه کن، حالا چون مریضی گفتم گناه داری برات دوکبوکی سفارش دادم.
جونگین بعد از اینکه پانسمان قبلی هیونجین رو دور انداخت دستش رو شست، دوکبوکی هارو گرم کرد و با هیونجین مشغول خوردن شد.
_تا کی استراحتی؟

هیونجین کمی اب خورد.
_اصلا دلم نمیخواد چانگبین رو ببینم!

_دوستش داری؟

_نه!

_منو گول نزن، تو هنوز یه ته احساسی بهش داری اما چون ازش خجالت میکشی نمیخوای ببینیش.

_باشه تو درست میگی، ولی این خیلی عجیبه؛ اون به من این همه حرف بد زد اما باز منم که ازش خجالت میکشم...

_ساده‌ست، چون دوستش داری! ادم اگه از طرف کسی که دوستش داره تحقیر بشه احساس سرخوردگی میکنه اما اگه یه ادم عادی تحقیرش کنه عصبانی میشه‌.
_چیه این عشق که بهم اسیب زد اما هنوز ریشه هاش تو دلم مونده؟!

_بهتره بهش نگی عشق، اگه عاشقش بودی الان انقدر ریلکس نمی‌نشستی! اون فقط یه علاقه ی قدیمیه، تو چندین ساله که به خودت تلقین کردی دوستش داری و این علاقه تو وجودت ریشه کرده؛ مطمئنا نمیتونی یه درخت چند ساله رو به راحتی از خاک بکشی بیرون که انتظار داری این علاقه هم به راحتی از دلت بره بیرون!
_بعضی اوقات فکرمیکنم من واقعا عاشقش..یعنی علاقه مند بهش نبودم،
فقط شیفته ی محبت ها و رفتار های خوبش شده بودم. تو خوب میدونی که ما خانواده ی خوبی نبودیم، مادر و پدرم به من اهمیت نمیدادن و مادرم حس میکرد با وجود من عشق بین خودش و پدرم کم شده و من حقیقتا کمبود محبت داشتم! چانگبین با محبت هاش من رو مجذوب خودش کرده بود.

_چرا اونجا بود؟

_از شانس مسخره ای من اون چانی که چانگبین ازش حرف میزد همین بنگ چان بود! دوستشه و میاد اونجا گاهی.

_امیدوارم واقعا "گاهی" بیاد. راستی، دیشب منو فروختی به این پسره چیشد؟

_کوچولوی حسودو ببین! هیچی رفتم اعصاب نداشت.
_آخی!

_طرف تصادف کرده قبل از تصادفم از دست یه قاتل جانی فرار کرده حق داره اخلاقش بد بشه ولی فلیکس خیلی عجیب شده بود، خونه اش هم عجیب بود!

_از این تایپاست که چیزای عجیب غریب دوست داره؟!

_نه، چیز عجیب غریبی تو خونه اش و یا دکورش نبود اما عجیب بود! اینجور چیزا حس کردنی ان، باید خودت بری اونجا.

_من مثل تو احمق نیستم همه جا سرمو بندازم پایین و برم تو!

_بیشعور نگران بودم خب!

_کی میخوای بفهمی تا جایی دعوتت نکردن نباید بری؟ تا ازت نخواستن نباید کاری رو انجام بدی، اگه اینکارو کرده بودی الان با دست و صورت زخمی جلوم نبودی!
_جونگین من قصد ندارم از این داستان بیام بیرون اوکی؟!

بعد از غذا خوردن از اشپز خونه بیرون اومدن و مشغول دیدن جدید ترین سری اسپایدر من شدن. هیونجین از اینها سر در نمی‌آورد اما جونگین عاشق فیلم های مارول بود!
_میگم این فیلمه چقد-...

قبل از اینکه ادامه ی حرفش رو بگه صدای پیامک گوشیش بلند شد.
چقدر عجیب، پیام از فلیکس بود!
"آم..سلام! راستش الان که حالم بهتر شده و استراحت کردم فهمیدم خیلی باهات بد برخورد کردم و برای عذرخواهی میخوام دعوتت کنم بیای پیشم. ساعت شیش می‌بینمت و هیچ عذری رو قبول ندارم"

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن