A gift for Mr. Police, enjoy!

858 136 61
                                    

با شنیدن صدای شخص سوم هر دو شوکه شدن:
_بوی خیانت به مشامم میرسه...

_یااا کیم سونگمین!
هیونجین پر حرص گفت:
_تو در خونه‌ات رو نمیبندی؟!

فلیکس اروم جواب داد:
_پرسیدن داره؟ خودتم اومدی تو چون یادم رفته بود در رو ببندم!

سونگمین خودش رو روی مبل پرت کرد.
_بفرمایید بشینید خیانتکارای عزیز، میخواستین چه غلطی کنین که چان هیونگ نباید بفهمه؟

_لازم نیست بزرگش کنی!

_ساکت شو فلیکس، خوبه میدونی چقدر فشار روی چانه و بازم میخوای چیزی رو ازش مخفی کنی!

_دقیقا به همین دلیله که نمیخوام بهش بگم.

هیونجین اب دهنش رو قورت داد.
_ اولش اون گفت نگیم ولی بعدش من ازش خواستم چیزی نگه...

_چرا؟

_چون چیزیه که مربوط به منه!

_اگه بهم بگین چیه و با منطقم جور در بیاد نه تنها به هیونگ نمیگم بلکه بهتون کمک هم میکنم اما اگه نگین میرم بهش میگم دارین یه چیزی رو پنهان میکنین!

فلیکس پوفی کشید.
_پس تنها چیزی که دنبالشی رفع حس فضولیته! همونطور که انتظار میرفت از سردبیر رسانه ها.

سونگمین بلند شد.
_مثل اینکه دوست دارید به هیونگ بگم و تا یه مدت نگاه سنگینش رو تحمل کنید، اوکی.

هیونجین سریع گفت:
_بشین لطفا، فلیکس تو هم برو در رو ببند تا یکی دیگه نیومده!

سونگمین نشست.
_خودم بستمش ولی فلیکس این عادتت خیلی خطرناکه، مطمئنم وقتیم که اون عوضی اون کار رو با حنجره ات کرد اینجوری اومد تو!

فلیکس گرفته گفت:
_درسته.

چند ثانیه ای سکوت معذب کننده خونه رو دربرگرفت پس هیونجین سریع دست به کار شد و همه چیز رو به سونگمین گفت.
به محض تموم شدن صحبتهاش، سونگمین موبایلش رو در اورد.
_مثل اینکه باید با هیونگ یکم حرف بزنم.

صدای فلیکس و هیونجین که همزمان اسمش رو صدا زدن باعث شد بلند بخنده.
_خیلی‌خب شوخی کردم! من میتونم فعلا رازتون رو پیش خودم نگه دارم اما این رو هم بهتون میگم که رازنگه داریم بستگی به شرایط داره، اگه حس کنم لازمه مطمئن باشید همه چیز رو به چان میگم!

_بهم کمک میکنی؟
سونگمین نگاهی به هیونجین کرد.
_باورم نمیشه تو همون کسی هستی که تقریبا داشتی ما رو از خونه ات بیرون میکردی چون وارد این قضایا شدی! چرا هیونجین؟ کنجکاوم که چرا یهویی میخوای با کله بیای تو خطر!

_من فکرمیکردم اگه عقب نشینی کنم اگه بازخوردی نداشته باشم همه چیز اروم میشه، اون دیگه سراغم نمیاد و میتونم به زندگیم برسم اما چیزی که مشکوکه اینه که من اصلا حمله ای نکردم که بخوام عقب نشینی کنم! من حتی از اون فرار کردم اما باز دنبالم اومد. من ازش میترسم اما میخوام خودم سراغش برم و گره‌ی ماجرا رو بفهمم قبل از اینکه اون با چشمهای قرمزش غافلگیرم کنه!

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن