Hello from another body!

1K 107 126
                                    

_منظورت چیه؟
هیونجین با گیجی گفت و قدمی به عقب برداشت.
جیسونگ ادامه داد:
_چان چیز بیشتری نگفت. فقط گفت مدارک مهمی گیر اورده و فلیکس قطعا خودشه...

هیونجین احساس میکرد نفسش بالا نمیاد، آروم گفت:
_اینم یه پاپوش دیگه‌ست. مثل بلایی که سر مینهو اومد.

_خودت خوب میدونی اولین نفری که باور نکرد مینهو گناهکاره من بودم و اگه چان انقدر مصمم نمیگفت فلیکس خودشه و مدرک داره دوباره کوتاه نمی‌اومدم. باورش برای منم سخته...

_دروغه، یه اشتباهی شده. فلیکس نمیتونه قاتل باشه، چان دچار سوتفاهم شده.

سونگمین میدونست هیونجین به فلیکس توجه خاصی نشون میده و این خبر چقدر حالش رو بهم ریخته اما کاری از دستش بر نمی‌اومد...جلو رفت و سعی کرد آرومش کنه.
_چان به زودی میاد و همه چیز رو بهمون میگه اوکی؟ فقط سعی کن آروم باشی، سعی کن نفس عمیق بکشی.

هیونجین اشک نمیریخت. فقط بدنش یخ کرده بود و دست هاش شبیه پیرمرد های نود ساله میلرزید.
_فلیکس نمیتونه قاتل باشه سونگمین، یعنی من انقدر احمقم که فریب این یکی رو هم خوردم؟ فلیکس قاتل نیست. فلیکس مهربونه، آسیب دیده و شکننده‌ست، اون با من اینکار رو نمیکنه...

جیسونگ و سونگمین از ناچاری به هم خیره شده بودن، نمیدونستن باید چجوری آرومش کنن، باید چی بگن وقتی خودشون هم هنوز توی شوک بودن و باورشون نمیشد؟
زمان زیادی نگذشته بود که صدای وارد شدن ماشین  توی محوطه اداره پیچید. جیسونگ و سونگمین فوراً به طرف در رفتن اما هیونجین با دست های لرزونش همونجا ایستاد. نمیخواست قدمی برداره، دیگه نمیخواست تلاشی بکنه. باید می‌ایستاد و بالاخره با هرچیزی که بود رو به رو میشد‌. مگه وضعیتی بدتر از این هم وجود داشت؟ دیگه برای چی باید تلاش میکرو وقتی هیچ چیز طبق میلش پیش نمیرفت؟ این همه دوید و تلاش کرد سرنوشتش رو عوض کنه و اتفاق های خوبی براش بیوفته و چیزی تغییر نکرد. شاید به جای جنگیدن فقط باید همه چیز رو قبول میکرد و باهاش کنار می‌اومد؛ با سرنوشت نفرین شده‌ای که خودش انتخاب نکرده بود...
ایستاد و دید که فلیکس با دستبند به همراه چهار نفری که اطرافش ایستاده بودن وارد شد. قطره اشکی که از چشم راست اون چکید رو دید. نگاهش شبیه نگاه اخر بود، همونقدر غم داشت و ستاره هاش نوری نداشتن.
فلیکس نه به عنوان بخشی از این اداره، بلکه به عنوان مجرم تنها پرونده‌ی در جریانش دوباره تو این راهرو نفس کشید.
همین که اون رو از جلوی چشمهاش دور کردن دستش رو روی گلوش گذاشت و سعی کرد نفس بکشه؛ انگار هیچ هوایی تو این اداره در جریان نبود...
چان برگشت با کلی ادم و ماموری که با خودش اورده بود. گفت با قاضی صحبت کرده که فلیکس همین جا باشه تا بازجوییش کامل بشه و این ادما برای امنیت بیشتر اومدن که فرار نکنه.
چان صحبت های بیشتری کرد اما هیونجین متوجه هیچکدوم نشد، به خودش که اومد دید سونگمین دستش رو کشید و اون رو به سمت اتاق چان برد و چان بعد از بستن در فلشش رو به سیستم وصل کرد تا هیونجین شاهد بدترین صحنه های عمرش باشه ...

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن