Don't panic my dear, this is just a small piece of truth.

518 109 66
                                    

_لطفا اونی نباش که فکرشو میکنم...
به بوق دوم نرسیده بود که صدای زمخت کابوس هاش تماس رو برقرار کرد.
_سلام اقای دکتر! چه خبرا؟

_رونین...

_خودمم، کاری داشتی؟

هیجان، ترس و کنجکاوی ترکیب افتضاحی برای هیونجین بود، دلش نمیخواست ضعفی از خودش نشون بده اما حس میکرد صداش کمی می‌لرزه.
_خب که چی؟ با این کارات چی رو میخوای ثابت کنی؟ کافی بود از اول به خودم میگفتی تا بهت از صبح تا شب برنامه‌ی روزانه‌ام رو بگم!

رونین با لحنی که انگار لبهاش روغنچه کرده بود به حرف اومد:
_اون موقع دیگه نمیتونستم با جونگین دوست بشم خب! اوه پسر، اون واقعا خیلی شیرینه حیف نشد حضوری ببینمش.

_از جونگین دور بمون.

_وگرنه چی؟ میای منو میکشی؟
و بلند خندید. خنده هاش به اندازه‌ی کافی هیونجین رو می‌ترسوند.

_چی میخوای از من این کار ها برای چیه؟ میخوای جونمو بگیری؟ خیلی خب، فقط کافیه ادرس بهم بدی! ادرس هم نمیخواد، میتونی بیای تو خونه‌ام و کارمو تموم کنی. باور کن کسی قرار نیست جلوت رو بگیره!

_چانی هیونگت چیزی از این شجاعت بیخودت میدونه؟ اوه نه، اون الان باید مشغول مراسمات داییش باشه! لطفا از طرف من بهش تسلیت بگو، خیلی ناراحت شدم براش.

_عوضی...

_میخوای بگی تو ذوق نکردی از نقشه‌ام؟ بیخیال کی میتونه همچین برنامه‌ی تر و تمیزی بریزه؟ اگه هیونگت یه ذره از عقل من رو داشت این همه مدت دست خالی نمی‌موند! فکرنکنم دنیا فردی به باهوشی من به خودش دیده باشه.

_فقط بگو چی میخوای از من؟ نه منو میکشی نه میذاری زندگی کنم.

_این دقیقا همون چیزیه که میخوام! درواقع نقشه اول یه چیز دیگه بود ولی یه مشکلی پیش اومد و به تو منتقل شد. یه چیزی بگم؟ من که به هرحال میومدم سراغت، فرقی نمیکرد نفر اول باشی یا دوم!
_چرا با من اینکارو میکنی...؟

صدای خش خش پشت تلفن پیچید و بعد رونین با دهن پر انگار که داشت چیزی می‌جوید گفت:
_چون حال میده!

هیونجین میخواست سرش رو تو دیوار بکوبه، عملا با یه روانی داشت صحبت میکرد!
_روانی، تو باید تو تیمارستان بستری باشی نه اینکه ول بچرخی!

_خب بیا منو بستری کن دکتر، من که اعتراضی ندارم!

_پیدات میکنم، باور کن پیدات میکنم.

_کاش میفهمیدم چی انقدر تو رو شجاع کرده! لازمه از اون شبی بگم که گوشه‌ی حموم خونه‌ات از ترس کز کرده بودی و راحت گذاشتی رد شم و برم؟ تو منو پیدا نمیکنی. این منم که اجازه میدم بهم دسترسی داشته باشی!

_پیدات میکنم و جواب سوالام رو ازت میگیرم، بعدش مهم نیست چی بشه.

_انقدر خودت و اطرافیانت احمقن که من تمام مدت ریز به ریز کارایی که میخواستی بکنی رو میدونستم! باور کن در برابر من هیچ شانسی نداری. صدای نفس کشیدن منو میشنوی اما نمیتونی بفهمی کجا مخفی شدم.

𝗗𝗥𝗨𝗫𝗬.{ 𝖧𝖸𝖴𝖭𝖫𝖨𝖷 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖧𝖮 , 𝖢𝖧𝖠𝖭𝖦𝖩𝖨𝖭.}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن