پارت ۱۱ : ماموریت انجام شد
- چیکار میکنن ؟
کلافه دستی به صورتش کشید
- نمیدونم جین ، منم مثل تو اینجا ایستادم و دارم نگاه میکنم
جین بیخیال گیلاسش را سر کشید و همانطور که به آنها خیره شده بود گفت
- جونگکوک موقعیتش رو تغییر داد ! برنامه تغییر میکنه ؟
- بهتره سر موقعیتمون بمونیم !
یونگی به تهیونگ خیره شد ...
- خوب میشیم نه ؟
جین پرسید
نفس عمیقی کشید
- به نظرت ؟ اگر این ماموریت رو با موفقیت پشت سر بزارم میرم یه جای دور ... شاید رفتم پیش هوسوک ... خسته ام جین . خیلی خسته !
جین با تعجب رو به سمت یونگی کرد
- منظورت چیه بری پیش هوسوک ؟!
سخت شد و سرد
- خیلی منتظر موندم تا بیدار بشه ! فکر کنم منتظر منه که برم پیشش کم کم .
جین ناباور زمزمه کرد
- چه چرت و پرتی داری میگی ؟
یونگی ادامه داد
- فقط منتظرم این کارم رو به نحو احسنت تموم کنم ... یه جور عجیبی تموم شدم جینی ... جونم به جونش بسته بود ... میفهمی چی میگم ؟ وقتی جونت به جونش بسته اس ، اگر بره ، جونتم با خودش میبره ، و تو ... میمیری ! با این تفاوت که نفس میکشی !
بوی ناامیدی و غم به وضوح حس میشد
- مطمئنی این چیزیه که هوبای تو اگر اینجا بود ازت میخواست ؟
برگشت و به چشمان جین زل زد ... هوبای او ! تلخند محوی زد ...
- هوبام الان کجاست جین ؟
جین کنار گوشش زمزمه کرد
- درست کنارت ایستاده ! نگاهت میکنه و هواسش بهت هست یونگی
اشک چشمانش را پر کرد
- شایدم تو بهشته و منو اینجا یادش رفته ! یادش رفته منو که میمیرم براش .
سعی کرد اشکاش رو کنترل کنه ..
- نکنه بر نگرده جین ! نکنه دیگه دلش نخواد منو ؟
- هی هی ! همه ما میدونیم هوسوک عاشق توعه ! تو این دنیا به آخرین چیزی که باید شک کنی همینه !
- من احمق بهش گفتم باهام بیاد ... بهش قول دادم اخرین ماموریتیه که قراره انجامش بدم ، و بعدش قراره باهم کنار دریاچه جشن بگیریم و ویسکی مورد علاقش رو بنوشیم ...
گیلاسش را سر کشید تا مانع ریختن اشک هایش شود
- من همیشه امیدم رو نا امید میکنم...
YOU ARE READING
اسب های سیاه🖤✨
Romanceاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...