با تمام سرعت میدویدند ... راهی که انتخاب شده بود به سمت بیرون جهت پیدا کرد ... همه چیز داشت خراب میشد ... ناگهان صدای پر استرس تهیونگ درون گوششان پیچید
- جونگکوک آسیب شدید دیده ... به کمکتون نیاز دارم ...
جین با تمام قدرت میدوید و صدای تهیونگ درون سرش اکو داشت
" جونگکوک جونگکوک جونگکوک"
سریع تر از هر کس دیگر در این گروه میدوید پس جای نگرانی نبود ... به سمت یونگی که درست پشت سرش در حال دویدن بود برگشت
- برو ... به کمکت نیاز دارن ...
- تنهات نمیزارم
- بهت میگم برو ... از پسش بر میام ...
یونگی باتردید سرعتش را کم کرد و در نهایت ایستاد ... به جینی زل زد که با تمام قدرتش میدوید .. با نگرانی مسیر را دور زد و دور شد ...
سرعت جین زیاد بود اما باز هم به آن لعنتی نمیرسید ... خیلی فرز بود ... حالا نور کمی سراسر راهرو را پوشانده بود و جسم آن شخص را راحت تر نمایان میکرد ... نزدیک درب خروجی شده بودند که به بیرون عمارت راه داشت ... این عمارت ارتباط مستقیم با عمارت و درب اصلی تیمبرلند داشت که در هر طرف عمارت گارد های امنیتی کشیش میدادند ...
اما مسئله اینجا بود که کسی حق ورود به داخل عمارت را نداشت زیرا تمام مدارک سیاه در این عمارت نگه داری میشد، رشوه ها ، قاچاق مواد ، خرید و فروش اعضای بدن ، کشت و کشتار... تمام اطلاعات همینجا بود و هیچ کس به جز تیمبرلند اجازه ی ورود به این محوطه را نداشت ... برای ثانیه ای در دلش شکر کرد که این منطقه خالی از گارد است ، اما فقط تا درب خروجی ! جین در دلش اطمینان داشت که دزد مدارک دختر است .. آن جثه ی کوچک و سریع قطعا مطالق به یک مرد نبود ... با سرعت بیشتری به سمت دختر دویید ... نزدیک ... نزدیک .... نزدیکتر .. و
از پشت لباس او را گرفت و محکم کشید ... دختر به عقب پرت شد و کیف از دستش رها شد ... هر دو نفس نفس میزدند ...
دختر با تمام توانش سعی در بلند شدن داشت ، اما ظاهرا از ناحیه زانو مشکل پیدا کرده بود
به سمتش رفت با فشار گردنش را گرفت و خواست که ماسک را در بیاورد اما دختر چنان مقاومتی داشت که اجازه ی این کار را به جین نمیداد...- کی هستی ؟ با کیف مدارکا کجا در میرفتی ؟
فقط صدای ناله ای خفیف را شنید که ناشی از دردی بود که در گردن او وارد شده بود ... درست فکر کرده بود ... آن شخص نحیف دختر بود ...
پوزخندی زد و بیشتر فشار به گردن آن دختر وارد کرد ...- کری ؟! چند بار باید تکرار کنم تا اون زبون فاکیت تکون بخوره ؟! نکنه میترسی به دختر بودنت پی ببرم ...
چشمان دختر در کسری از ثانیه درشت شد و به صورت جین زل زد ...
جین پوزخندی زد و صورتش را نزدیک صورت او کرد ...
YOU ARE READING
اسب های سیاه🖤✨
Romanceاگر مایل به خواندن هستید لطفا کامنت و ووت بگذارید ! ✨ ژانر : رومنس ،وانشات ، اسمات،جنایی کاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی : باید رمان رو بخونید تا متوجه بشید ❗️ جونگکوک: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ جیمین: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! جونگکوک...