Part 17 : make love 🔥

149 26 13
                                    

جونگکوک نگاهی به چهره بر افروخته ی جیمین کرد سپس نگاهی به دستانشان کرد ... نفس عمیقی کشید و برگشت و سرش را میان گردن و ترقوه ی جیمین فرو کرد و نفسش را با فشار رها کرد ...

- لعنت بهت ... ناله هات داره ارضام میکنه ... نمیخوام ... ببند دهنتو

جیمین که لرز به تنش افتاده بود آه عمیقی کشید و سرش را کج کرد و با چشمان خمار آب دهانش را قورت داد ... با دست دیگرش موهای جونگکوک را گرفت و کشید ... چندین بار این کار را تکرار کرد که احساس کرد نزدیک به انفجار است ... حرکات دست جونگکوک تند تر شده بود و با دستان مدرانه اش چنان آن عضو بیچاره را گرفته بود که نزدیک بود هر لحظه بکند ... اما جیمین در حال خودش نبود ... صدای ناله هایش به دلیل فشار و گرمی دست کوک بلند تر شد

- آهههه ... آرهه .. کوکاا .. آره همینجوری ... خواهش میکنم .. آرههه ... ادامه بده ... آه .. آههه

کوک میتوانست نبضی که پایین تنه ی خودش میزد را به وضوح احساس کند ... کلافه شده بود .. از طرفی درد کم کم داشت به سراغش باز میگذشت ... درد پایین تنه و بالا تنه باهم ... چ ترکیب زیبایی !
دستش را محکم رو دهان جیمین گذاشت و با تهدید گفت

- ناله نکن ... فهمیدی !؟

- نمیتونم ... آههه ...

با عجز به چشمان جیمین نگاه کرد

- آه آهههه ... دارم .. دارم میشم

کوک به آن چشمان بی شرم زل زد و همان طور که با قدرت هند جاب انجام میداد گفت

- بیا ... میخوام تو دستام خال بشی ... زوددد

و همین حرف کافی بود که لرزش شدید بدن جیمین نشانه ی ارضا شدنش را بدهد .. چشمانش سیاهی را گم کرده بود و فقط سفیدی چشمانش معلوم بود ... چنان لب هایش را گاز میگرفت که اطرافش خون افتاده بود .. کوک با عطش به سمت لبانش خم شد و بوسه ی خیسی روی لب هایش زد .. سپس به سمت شرت جیمین رفت و آن را از پایش دراورد ... میخواست کام جیمین را به چشم ببیند ... نوک سرخ شده ی عضو جیمین با هر حرکت دست جونگکوک کامی را پرتاب میکرد ... جیمین به گریه افتاد

- جیزز ... اَوچ... این هندجاب لعنتی جونمو از تنم کشید بیرون ...

سپس سعی کرد بلند شود

- درد دارم

جونگکوک نگاهی به چهره جیمین کرد و دست از حرکت دادن به دستانش برداشت ... رنگ جیمین همانند گچ شده بود ... نای ادامه دادن نداشت ... جونگکوک درد دل خود پوزخندی زد ... این جثه ی ظریف چگونه میخواست زیر ضربه های کوک دوام بیاورد ؟! تقریبا غیر ممکن بود ... نفس عمیقی کشید و اهسته به سمت جیمین رفت و همان طور که روی تخت دراز میکشید بدن لخت جیمین را در آغوش گرفت و سر او را روی سینه اش گذاشت ... نفس های تند و گرم جیمین باعث میشد از درد به خودش بپیچد ... اما نه !
نمیخواست در این شرایط ارضا شود ... داستان برای او فرق میکرد ... با یک هندجاب ساده مشکل برطرف نمیشد ...

اسب های سیاه🖤✨Where stories live. Discover now